شهادت اولین دسته از مرکزیت مجاهدین خلق ایران ۳۰ فروردین ۱۳۵۱


شهادت اولین دسته از مرکزیت مجاهدین خلق ایران







 مسعود رجوی:


«یادم هست، اواخر بهمن‌ماه سال۵۰ ساعت ۲.۳۰ نیمه‌شب که ما را از اوین می‌بردند برای قرائت حکم اعدام، هر یک از شهیدان که حکم اعدامش را می‌شنید، به‌صدای بلند آیه‌یی را از قرآن می‌خواند. ناصر گفت: «بسم‌الله القاصم الجبارین…» شهید محمد بازرگانی گفت: «جاءالحق و زهق‌الباطل، ان‌الباطل کان زهوقاً» وقتی که نوبت شهید میهندوست رسید، به‌همین ترتیب فریاد زد: «فاماالزبد فیذهب جفاء». کف روی آب برطرف خواهد شد.


و این‌طور بود که به‌قول پدر طالقانی راه جهاد گشوده شد. و باز هم گشاده‌تر خواهد شد، چون ما باز هم آماده هستیم، از این شهیدان تقدیم بکنیم، اگر داستان، داستان مکتب است و انقلاب، داستان خلق است و رضای خدا، بگذار از خونهای ما رودهای خروشان جاری شود.»





[caption id="attachment_10353" align="aligncenter" width="505"] مجاهدین شهید علی باکری .علی میهندوست.ناصرصادق. محمد بازرگانی.[/caption]


محاکمه اولین دسته از مرکزیت مجاهدین


حدود ۶ ماه پس از یورش وسیع ساواک شاه در شهریور سال۱۳۵۰ به‌پایگاههای مجاهدین و دستگیری بسیاری از آنها، در اثر فشارهای بین‌المللی که به‌خصوص بر‌اثر تلاشهای پیگیر شهید بزرگ حقوق‌بشر، دکتر کاظم رجوی، به‌رژیم شاه وارد شد، رژیم شاه ناگزیر شد چند تن از مجاهدین دستگیرشده را که رهبر مقاومت، مسعود رجوی نیز جزو آنان بود، در دادگاهی فرمایشی به‌صورت علنی و با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی محاکمه کند. دادگاه فرمایشی تشکیل شد و گروهی از اعضای مرکزیت و کادرهای مجاهدین به‌پای میز محاکمه کشیده شدند. اما مجاهدان پیشتاز و قهرمان با هوشیاری تمام حیله‌ی دژخیمان ساواک را دریافته و با شجاعت دادگاه شاه صحنه‌ی را به‌دادگاهی برای محاکمه رژیم ضدخلقی شاه تبدیل کردند. آنها با دفاعیات شجاعانه و افشاگرانه‌ی خود نقش بسیار ارزنده‌یی در معرفی اجتماعی شناساندن سازمان مجاهدین خلق ایران به جامعه‌ی تحت حاکمیت دیکتاتوری ایفا کردند. این دادگاه در بهمن ماه سال۵۰ آغاز شد و روزنامه‌های رژیم شاه نیز اخبار سانسور شده‌یی در مورد آن منتشر می‌کردند. در این دادگاه ۴ مجاهد خلق به اعدام محکوم شدند و سرانجام روز۳۰ فروردین ۱۳۵۱ رژیم شاه خائن مجاهدان قهرمان ناصر صادق، محمد بازرگانی، علی میهندوست و علی باکری را پس از ماهها شکنجه، و محاکمه در چنین بیدادگاهی به جوخه‌ی اعدام سپرد. اما بر اثر تلاشهای بی‌وقفه و افشاگریهای بین‌المللی شهید بزرگ حقوق‌بشر، دکتر کاظم رجوی از اعدام مسعود رجوی که در شمار محکوم شدگان به اعدام در همین بیدادگاه بود، خودداری و او را به حبس ابد محکوم کرد. مسعود رجوی متعاقباً طی پیامی که از زندان به بیرون فرستاد، خطاب به یارانش نوشت:


«به‌عنوان یک مجاهد ناچیز و به اقتضای وظیفه‌ی انقلابی و انضباط تشکیلاتی خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه‌ی خود یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ ادا کنم… اما منافع دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج ایران مرا فعلاً از این سعادت جاویدان محروم کرده است… لیکن آن‌چه در این لحظات مهم است تجدید عهد با شهیدان به‌خون‌خفته‌ی خلق است که در آخرین لحظات لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای تپش قلبشان را که جز به‌خاطر سعادت و آزادی خلق نتپیده است، شنیده‌ام و متفقاً سوگند خورده‌ایم تا پیروزی.»


خواهر مجاهد سهیلا صادق


اجازه بدید اول توضیح بدم که اصلا دادگاهها تو چه شرایطی شروع شد بهمن ماه سال ۵۰ بود که دادگاهها شروع شد یعنی بعد ازبرگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله که اوج قدرت نمایی شاه بود ساواک تونسته بود ضرباتی به سازمانهای انقلابی مشخصا فداییان و مجاهدین بزنه درواقع رژیم شاه میخواست نشون بده که همه چیز تموم شده خبری نیست اونهایی هم که میخواستن کاری بکنن همه الان زندانن واین رژیم شاهه که در اوج اقتداره ـ بعد اجازه بدین لحظه خودم رو که اولین بار که به دادگاه وارد شدم بگم. صحنه اینجوری بود که خب دادگاهی بود سالن دادگاه به قول ... رئیس دادگاه و سایر به اصطلاح قضاتی که اونجا بودن همه ژنرالهای رژیم شاه همینجور روی سینه هاشون ردیف مدالهایی بود که گرفته بودن چندین ردیف ساواکیها نشسته بودن مشخصا اون دژخیمی که معروف بود به گوریل، حسینی جنایتکار همون کسی که خب اصلا قیافه اش رعب آور بود از شکنجه گرهای معروف ساواک بود. این به اصطلاح طرف رژیم شاه.


از اونطرف یک تعداد جوان نحیف همه بین ۲۰ تا ۳۰ سال زندانی با دستبند می آوردنشون این به اصطلاح مثلا لحظه ای که من وارد دادگاه شدم خب این صحنه بود که آدم میدید. در واقع منشی دادگاه شروع میکرد به صحبت و خلاصه با دبدبه و کبکبه این هیئت رژیمی تو اونجا دادگاه شروع میشد اما خیلی جالب بود که بگم که تو همون ابتدا یعنی تو همون سؤال و جوابهای اولیه قبل از اینکه اصلا بخواد وارد بحث راجع به محتوای دادگاه و دفاعیات و اینها بشه مجاهدین مشخصا ۴ عضو مرکزیت سازمان که متهمین ردیف یک تا ۴ بودند ورق رو برگردوندند اونجایی که با جسارت تمام برگشتند گفتند که شغل در جواب سؤالهای به اصطلاح پرسنلی گفتند که شغل مجاهد در مقابل تابعیت سؤال تابعیت گفتند که تبعه خلق قهرمان ایران و بعد هم با جدیت تمام صلاحیت دادگاه رو رد کردند.همانطور که گفتم قبل از اینکه دفاعیه بخواد شروع بشه ورق برگشت. منشی دادگاه نمیدونست اصلا چی بنویسه چون تک تک این جملات و صحبتهای همون اولیه مجاهدین درواقع توهین به مقام شامخ سلطنت بود، و اصلا طرف مونده بود چی رو ثبت بکنه بنویسه ننویسه چی بنویسه.


این از شروع دادگاه و به اصطلاح از همون اول صحنه دادگاه برگشت بعد هم که دفاعیات شروع شده هر کدوم از مجاهدین هر کدوم از اون ۴ نفر از زاویه ای شروع کردن به دفاع به این مفهوم که در واقع محاکمه رژیم شاه یعنی هر کدوم از زاویه ای تاریخی سیاسی درمورد به اصطلاح کارهایی که رژیم شاه کرده درمورد حقانیت مبارزه‌ی انقلابی علیه رژیم شاه صحبت کردند همون دفاعیاتی که بعد هم منتشر شد و دیگه حتما همه هموطنانمون ازش اطلاع دارند. درواقع برای اولین بار بود که همه فهمیدن، یعنی دادگاه اولین صحنه و اولین جایی بود که سازمان مجاهدین به صفت سازمان مجاهدین شناخته شد خب تا قبل از اون خانواده ها میدونستن که فرزندان یعنی شنیده بودیم دم در زندان که یک سازمانی هستن ولی خب اینها کین چین اساسا خب اینها رو کسی اطلاعی نداشت.


اجازه بدین من همینجا بگم که فرضا تو خانواده خودمون و تو جمع خانواده ها که خیلی ازش اطلاع دارم و بودیم بلافاصله این دادگاه و این صحنه اصلا تأثیراتی خیلی عجیبی گذاشته بود دیگه باور کنید پدر و مادرها خواهر و برادرها آدمهای قبلی نبودن چون حقانیتی رو به چشم دیدن و جوانانی رو دیدن که بحث اصلا یک سازمان انقلابی با، ازهمه چیزخودشون گذشته و اصلا صحنه ای بود که خود به خود همه خونواده ها رو قرص و محکم میکرد. من یادمه که همون روز اول دادگاه وقتی که مادرم از دادگاه برگشته بود، اصلا این جمله رو من فراموش نمیکنم که همینطور دعا میکرد همه بچه ها رو و بعد میگفتش که خدا حفظ کنه مسعود رو ستاره دادگاهه چون که اصلا جدیت و جسارتی که مجاهدین به خرج میدادن و مشخصا صحنه هایی که برادر مسعود در دادگاه، تهاجمی که به رئیس دادگاه و این سیستم میکرده اصلا دستگاه اینها رو به هم میریخت و واقعا یک چیز شگفت انگیزی بود خب قبلش هم همونطور که گفتم دم زندان شنیده بودیم که فقط شنیده بودیم به عنوان یک سازمان اما در دادگاه بود که سازمان مجاهدین معرفی شد حقانیت و جسارت مجاهدین خانواده ها رو محکم کرد چرا که رژیم شاه خیلی سعی میکرد همیشه همواره البته رژیم شاه همونطور که بعدا هم در رژیم خمینی و دنبالچه اش خامنه ای دیدیم که چطور سعی میکنن از خونواده ها علیه فرزندانشون استفاده کنن اون موقع هم خیلی سعی میکردن سعی کردن مشخصا صحنه هایی که خب من خیلی شاهدش بودم جای توضیحش البته فرصتش امروز نیست ولی خیلی سعی میکردن خانواده ها رو با تحریک عواطفشون اینها رو کاری بکنن که خانواده ها در واقع خودشون بچه هاشون رو مانع بشن از اینکه اینطوری دفاع کنن و اینطوری جلوی رژیم بایستن. در حالی که درست برعکس شد در صحنه ای که در دادگاه دیدن همه خانواده ها دیگه اصلا بعد از اشراف و بعد از آگاهی به سازمان مسئولیت خودشون میدونستن که به همه بگن. خب اون دوره که وسائل ارتباط جمعی مثل الان نبود ولی همین خانواده ها آنچنان راجع به مجاهدین و صحنه هایی که تو دادگاه دیدن به همه میگفتن و آنچنان خبر این دادگاه و خبر این جسارت و این دفاعیات آنچنان پیچیده بود که موجش توی جامعه رفت مثلایادم هست که فکر میکنم روزنامه اطلاعات بود به هر حال شاید یکی از روزنامه های اون موقع این جمله شهید علی میهندوست که خطاب به دادستان گفتش که من اگر مسلسل داشتم تو رو به مجازات انقلابی میرسوندم خب این جمله رو رژیم نوشت به حساب اینکه تأثیر منفی بگذاره ولی اصلا خود این جمله تأثیر فوق العاده ای داشت برای اینکه همه دیدن که عده ای از جوونهای تحصیلکرده کسانی که خب همه چی داشتن میتونستن که مثل هر کس دیگه ای به راحتی زندگی مرفه و راحت خودشون رو داشته باشن اما از همه چیز گذشتن و جان برکف ایستادن و حاضرن همه چیز خودشون رو بدن برای آزادی مردم


فکر میکنم فراموش ناشدنی ترین خاطره از صحنه های بسیار شورانگیز دادگاهها اون روزی بود که اگر اشتباه نکنم فکرمیکنم روز دوم دادگاه بود مجاهدین به مطالبی که روزنامه های رژیم در رابطه با دفاعیات نوشته بودند و در واقع تحریف کرده بودند متنی بود که خب ساواک به همه داده بود و چاپ کرده بودند، رئیس دادگاه و خلاصه اینها رو به زیر سؤال زیر ضرب سؤال کشیدن بعد برادر مسعود پرسیدش که از رئیس دادگاه سؤال کردن گفتش که من یک سؤال دارم، آیا این دادگاه علنیه خب رئیس دادگاه هم با اون صحنه ای که در واقع رژیم شاه مجبور شده بود اون صحنه رو ترتیب بده به دلیل فعالیتهای دکتر کاظم در خارج کشور و به اصطلاح میخواست اینطوری نشون بده که بله یک دادگاه علنیه خبرنگارها حضور دارند خانواده ها هم حضور دارند رئیس دادگاه گفت خب بله ـ بعد دوباره پرسیدن که آیا میشه آیا حق چاپ مطالبی که در این دادگاه میگذره و دفاعیات ما تو روزنامه ها هست؟ خب باز هم رئیس دادگاه گفت بله و چند تا سؤال از این طرف به این ترتیب کردن بعد خب اینها همه مونده بودن به اصطلاح سعی میکردن که ظاهر رو حفظ بکنن، بعد یک دفعه برادر مسعود با یک خب خلاصه سرعت خاصی در عین حالی که کلی ساواکی و اینها پشت سر اینها نشسته بودند یک دفعه از جا بلند شدن و متن دفاعیاتی که مکتوب کرده بودن و از زندان با خودشون آورده بودن گفتن خب حالا که دادگاه علنیه و حالا که میشه متون دفاعیات ما چاپ بشه پس من یک نسخه از دفاعیاتم رو به این خبرنگار میدم خبرنگار سوئیسی بود که همونطور که اشاره کردم به دنبال فعالیتهای دکتر کاظم در سؤئیس در اون دادگاه حضور داشت و تونستن تا ساواکیها اومدن به خودشون بجنبن در واقع یک متن کامل رو به این خبرنگار دادن ـ اصلا صحنه دادگاه به هم ریخت چون نتونستن جلوی برادر رو بگیرن خب متون دیگه دست این خبرنگار سوئیسی بود در واقع اینها مونده بودن چه کار بکنن اگر میخواستن متن رو بگیرن بر خلاف همه او پز و دستگاهی بود که چیده بودند اگر هم نمیگرفتن خب اصلا نمیتونستن نگیرن به هر حال مجبور شدن که بعدا همونجا در واقع صحنه دادگاه به هم ریخت و بعد هم متن دفاعیات رو از اون خبرنگار سوئیسی گرفتن که این خودش منجر شد به یک رسوایی بسیار بزرگتر برای رژیم شاه.


فکر میکنم فراموش ناشدنی ترین خاطره از صحنه های بسیار شورانگیز دادگاهها اون روزی بود که اگر اشتباه نکنم فکرمیکنم روز دوم دادگاه بود مجاهدین به مطالبی که روزنامه های رژیم در رابطه با دفاعیات نوشته بودند و در واقع تحریف کرده بودند متنی بود که خب ساواک به همه داده بود و چاپ کرده بودند، رئیس دادگاه و خلاصه اینها رو به زیر سؤال زیر ضرب سؤال کشیدن بعد برادر مسعود پرسیدش که از رئیس دادگاه سؤال کردن گفتش که من یک سؤال دارم، آیا این دادگاه علنیه خب رئیس دادگاه هم با اون صحنه ای که در واقع رژیم شاه مجبور شده بود اون صحنه رو ترتیب بده به دلیل فعالیتهای دکتر کاظم در خارج کشور و به اصطلاح میخواست اینطوری نشون بده که بله یک دادگاه علنیه خبرنگارها حضور دارند خانواده ها هم حضور دارند رئیس دادگاه گفت خب بله ـ بعد دوباره پرسیدن که آیا میشه آیا حق چاپ مطالبی که در این دادگاه میگذره و دفاعیات ما تو روزنامه ها هست؟ خب باز هم رئیس دادگاه گفت بله و چند تا سؤال از این طرف به این ترتیب کردن بعد خب اینها همه مونده بودن به اصطلاح سعی میکردن که ظاهر رو حفظ بکنن، بعد یک دفعه برادر مسعود با یک خب خلاصه سرعت خاصی در عین حالی که کلی ساواکی و اینها پشت سر اینها نشسته بودند یک دفعه از جا بلند شدن و متن دفاعیاتی که مکتوب کرده بودن و از زندان با خودشون آورده بودن گفتن خب حالا که دادگاه علنیه و حالا که میشه متون دفاعیات ما چاپ بشه پس من یک نسخه از دفاعیاتم رو به این خبرنگار میدم خبرنگار سوئیسی بود.


برادرمجاهد جواد احمدی


۳۰فروردین سالروز شهادت اولین گروه از اعضای کادر مرکزی سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، مجاهدین قهرمان و پیشتاز برادر مجاهد ناصرصادق برادر مجاهد علی میهندوست، برادرمجاهدمحمد بازرگانی و برادر مجاهد علی باکری، یادشون گرامی .


پیشتازانی که به گفته برادر مسعود راه جهاد رو گشودند و مجاهدین رو ، مجاهدین خلق رو در سراسر میهن آوازه و شهره شون رو درتمام ایران طنین اندازکردند یادشون گرامی و راهشون پر رهرو. راهی که مجاهدین ۵۰ ساله تا به امروز طی کردند و با قهرمانی ها و رشادتها و قیمت دادنها در طول تاریخ در طول مبارزه شون با کلمه مقدس فدا و صداقت به اثبات رسیده.


به راستی که برای خود من خیلی این قهرمانیها و رشادتها در شروع وصلم و مبارزه ام با سازمان انگیزاننده بود اونجا که در بیدادگاه نظامی شاه خائن این افتخار رو داشتم که در بیدادگاه برای که به اصطلاح برای محاکمه اولین گروه از اعضای سازمان مجاهدین خلق و کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق ترتیب داده شده بود و برادرم هم جز اونها بود ـ محمود ـ در اون بیدادگاه با خواهر مجاهد شهیدم اشرف و برادر مجاهد شهیدم احمد و مادرم در اون بیدادگاه حاضر شدیم روی تک تک اونها رو این سعادت رو داشتم که ببوسم و در اون بیدادگاه باشم بیدادگاهی که طوری صحنه رو ترتیب داده بودن که در واقع محاکمه مجاهدین خلق محاکمه اعضای سازمان مجاهدین خلق در واقع برای این ترتیب داده بودن، اما اون صحنه اونقدر شگفت انگیز بود اونقدر شورانگیز بود که در کوتاه ترین زمان تبدیل شد به محاکمه شاه خائن و ساواک جنایتکارش. بیدادگاهی که نفراتی که در اون بیدادگاه نشسته بودن در واقع همون اعضای ساواک همون شکنجه گرهایی که در واقع خودشون یک صحنه ای رو به ظاهر ترتیب داده بودن که مجاهدین رو محاکمه کنن اما اون صحنه خیلی دیدنی بود. با دفاعیات قهرمانانه دفاعیات جانانه و نقش بی بدیل برادر مسعود در اونجا که فی الواقع مهاجم به دادستان و رئیس دادگاه اون رو تبدیل کرد به دادگاه دشمن، دادگاه شاه خائن.


واقعا خیلی برای خود من که در اون بیداگاه حاضر بودم خیلی انگیزاننده بود وقتی میدیدم که علی میهندوست با صدای بلند میگفت اگر من اینجا سلاح داشتم اولین کسی را که میکشتم این دادستان بود. بله مجاهدین شروع مبارزه شون شروع فعالیتشون همه چیشون با کلمه مقدس فدا کلمه مقدس صداقت و قیمت دادن در همه جا. حتی در صحنه در چنگ دشمن این اون چیزی بود که در صحنه خیلی به واقع دیدنی بود میدیدی که مجاهدین چه نقشی دارند و اونجا که برادر مسعود متنی رو که از قبل حاضر کرده بود در یک لحظه و یک موقعیتی که خودش اون موقعیت رو تشخیص داد اون رو تحویل یکی از وکلایی که از خارج اومده بود همون وکلایی که با تلاشهای خستگی ناپذیر شهید حقوق بشر ـ دکتر کاظم ـ اومده بودند در اون بیدادگاه حاضر بودن.


به واقع که این نقش تاریخی نقطه شروعی بود که از همونجا حرکت و جنبش رو در درون جامعه‌ی ایران، وقتی دفاعیات اومد بیرون زندان وقتی دفاعیات از او دادگاه اومد بیرون حرکت و جنبش در سراسر میهن و به خصوص در قشر روشنفکر و در دانشگاهها به واقع خیلی تغییر و دگرگونی ایجاد کرد. آخه تو جامعه قشر مذهبی در اون زمان یک قشر پیشتاز یک نیروی پیشتاز، یک جنبش و یک سازمانی که بتونه اونها رو رهبری و هدایت بکنه تا اون تاریخ نبود و در اون جا این قشر پیشتاز به جامعه معرفی شد ـ سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران از اونجا بود میدیدی که دانشجوها در تمامی دانشگاهها به خصوص در دانشگاه تهران که من خودم اونجا بودم میدیدم که چه جور اعلامیه های سازمان رو تکثیر میکردن توزیع میکردن خودشون گروههایی رو برای فعالیتهای خودشون فعالیتهای سیاسی خودشون تشکیل میدادن و تلاششون این بود که یک جوری به سازمان مجاهدین خودشون رو وصل کنن و برسونن. بله اون تاریخ و اون محاکمه ترتیب داده شده شروع انتشار آرمان و ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق درتمامی جامعه و به خصوص در قشر تحصیل کرده و روشنفکر و به ویژه قشر مذهبی بود. به واقع که این با این دفاعیات در بیدادگاه همه چیز دگرگون شد همه چیز تغییر کرد و مجاهدین توده ای و در سراسر میهن گسترده شدند بله کینه دشمن هم این بود در سی فروردین اولین گروه از مجاهدین رو به جوخه اعدام سپرد مجاهدینی که به واقع دشمن رو شاه خائن رو و ساواک رو خوار و زبون کردنددرود بر اونها و یاد و راهشون پرروهرو باد.


دفاعیات مجاهد شهیدناصر صادق :


: «خداوند کسانی را که در صفوف متحد و فشرده در راهش پیکار می‌کنند، دوست دارد… با خفقان سیاسی و اجتماعی از بین‌بردن آزادیهای سیاسی ملت، مبارزه‌ی مسلحانه به‌عنوان تنها راه احقاق حق در برابر خلق ایران نمودار شده و گروههای مبارز انقلابی، از‌جمله گروه ما، یعنی سازمان مجاهدین خلق، در این راه پرافتخار قدم گذاشتند…


آیا باز هم انتظار دارید ملت که جواب خواستهای قانونی و طبیعی و عادلانه‌اش با رگبار و گلوله و سرنیزه داده می‌شود ساکت بنشیند و دست به‌اسلحه نبرد؟ مسلّماً راه مسلحانه را دشمن به‌ملت ما آموخت. ملت به‌ناچار دست به‌تفنگ می‌برد. به‌عنوان تنها راه نجات.


سال۱۳۵۰، سرآغاز یک تحول کیفی در تاریخ مبارزات ملت ماست. سالی که مبارزان خلق تنها راه آزادکردن ملت ما را از زیر ستم و استثمار داخلی و خارجی یافته‌اند. نبرد چریکی مسلحانه در شهر و روستا. ما به‌شما نوید می‌دهیم. ما دماغه‌ی کشتی پیروزی را در افق اقیانوس توده‌ها می‌بینیم، ما پیروزی خلق را می‌بینیم، ما پیروزی توحید را می‌بینیم…»


خواهر مجاهد سهیلا صادق


کلا بعد از ۱۵ خرداد۴۲ یعنی بعد از سرکوب رژیم شاه درواقع تا اونجایی که به آخوندها برمیگرده هیچ حرکت و جنب و جوشی وجود نداشت به لحاظ مبارزاتی. خمینی که در نجف منفعل و بریده، هیچ حرکت مبارزاتی نداشت و بقیه هم به همین ترتیب. واقعیت اینه که در اون سالها تا قبل از سال ۵۰ و تا قبل از شروع مبارزه مجاهدین اساسا از مبارزه خبری نبود به لحاظ حرکت مبارزاتی از سوی ازطرف اینها بگذارید همینجا به یک فاکتی اشاره کنم، چیزی که بارها تو خود سیمای آزادی هم پخش شده شما دیدید که مثلا فرض کنید مصاحبه ای که از جنتی پخش شد و غیر از جنتی توی این سی و چند سال شما بببینید هربار هر کدوم از این آخوندها خواستن سابقه مبارزاتی برای خودشون درست کنن بیشتر خودشون رو افشا کردن به اینکه در واقع هیچ کاری نمیکردن البته فقط حرفهاشون یک فایده داشته اونهم سوژه هایی برای طنزهای پیک شادی رو فراهم کرده، واقعیت اینه که تا قبل از سال ۵۰ این آخوندها تا قبل از سال ۵۰ این آخوندها در صحنه مبارزه علیه رژیم شاه محلی از اعراب نداشتن. این درخشش برق مبارزه مجاهدین بود به دنبال اون بود که تازه اونهایی که مدعی مبارزه بودن اینها کم کم وارد صحنه شدن و به هواداری مجاهدین تمامشون بدون استثنا افتخار میکردن. فکر میکنم به اندازه کافی فاکتهاش قبلا گفته شده خود من هم شخصا به دلیل آشنایی نزدیک و خونوادگی با بسیاری از اونها این رو به چشم دیدیم نه فقط مجاهدین که حتی اونها افتخار میکردن که با فلان خانواده مجاهدین رفت و آمدی دارند و به این ترتیب میخواستند برای خوشون اسم و رسمی جور کنن. درواقع تا قبل از سال ۵۰ وضعیت به این صورت بود بعدش هم همینطور که گفتم زیر درخشش برق مبارزه مجاهدین بود که اینها یک جونی گرفتن و به هواداری از مجاهدین افتخار میکردن البته بعد از ضربه اپورتونیستی ماهیتشون رو شد و تا مرز همکاری با ساواک و گفتن شاهنشاها سپاس پیش رفتن میدونین بسیاری از کسانی که الان از سردمدارای رژیم هستن، کسانی بودن که در سال ۵۵ با گفتن شاهنشاها سپاس چیزی که در تلویزیون و مطبوعات همون موقع هم منتشر شد، از زندان آزاد شدند غیر از اونهایی که عفونامه نوشتن و به شکلهای دیگه از زندان آزاد شدند.


 


دفاعیات مجاهد شهید علی میهندوست: «ما و سایر گروههایی که در این چند ماهه محاکمه می‌شویم اکثراً دارای اتهامات مشابه می‌باشیم توطئه علیه اساس حکومت. یا تشکیل و عضویت در گروهی با رویهٌ ضدسلطنت، یا داشتن مرام اشتراکی یا دخول در دستهٌ اشرار و…، ما جنگ عادلانه‌ی آزادیبخش را تا زمانی که دشمن وجود دارد و تجاوزاتش از بین نرفته، پیکاری عادلانه می‌دانیم تا استثمار به‌طور کلی از بین برود. و این چنین است مشی آفرینش و جریان تکامل جامعه بشری و راهی جز این نیست، جز از طریق مبارزه‌ی مسلحانه، تضاد بین حق و باطل حل نخواهد شد…


 


دفاعیات مجاهد شهیدمحمد بازرگانی:


«چرا تاریخ معاصر با خون جوانان رنگین می‌شود. چرا گروههای مهاجم پیوسته رشد می‌کنند؟ چرا این فرزندان خلق در کار رهایی خلق هستند؟ اینها اگر بخواهند، به‌قول خودتان می‌توانند از همه‌چیز برخوردار شوند، ولی چرا اینطور بی‌باکانه روانه‌ی زندان می‌گردند یا در مقابل جوخه‌ی آتش قرار می‌گیرند؟ علم‌الاجتماع انقلابی به‌همه‌ی این سؤالها جواب می‌دهد زیرا این علم‌الاجتماع در‌صدد یافتن علت و معلول است. مهمترین امتیاز انسان بر‌حیوان اینست که انسان با کارش دنیای خارج را تغییر می‌دهد. و با این تغییر صفات انسانی او تغییر می‌یابد و حاصل آن حفظ، بقا و تکامل خود و اجتماع است. اگر جامعه طوری باشد که یک عده کار کنند و یک عده دیگر از دسترنج آنها استفاده کنند، جامعه به‌هیچ جا نمی‌رسد. بهره‌کشی انسان از انسان خیانت به‌سرنوشت بشریت است در قران آیه‌یی آمده است که می‌گوید: "چرا در راه خدا و زنان و مردان و کودکان درمانده که منتهای آرزویشان رهایی از قید ستمکاران است به‌پیکار برنمی‌خیزید. تاریخ نشان می‌دهد که از کاوه آهنگر تا کارگران چیت‌سازی ری بر‌اثر ازدیاد هوشیاری سیاسی راه خود را بهتر شناخته و به‌سوی انقلاب پیش می‌روند».

لطفا به اشتراک بگذارید: