This browser does not support the video element.

بی پرده – خمینی و مجاهدین – قسمت سوم

خمینی و مجاهدین


خمینی بعد از تبعید به عراق در سال ۱۳۴۴ دیگر با فعالیت سیاسی خداحافظی کرد و رفت دنبال کار آخوندی. از طرف دیگر در همان زمان در داخل کشور سازمان مجاهدین متولد شد که با دستگیری و محاکمه علنی بنیانگذاران سازمان، مجاهدین خیلی سریع از حمایت طیف وسیعی از روشنفکران، دانشجویان، فرهنگیان و همچنین بازاریان و روحانیون برخوردار شدند. حتی خیلی از کسانی که بعدا در این نظام به مقامی رسیدند به خمینی میگفتند که تو دیگرداری نفوذت را در جامعه از دست میدهی .
به رغم
اصراروپافشاریدیگران،حضرتامامتشخیصدادهبودندکهنباید


از اینمبارزانحمایتکردتامباداشیفته واردر دامشانافتاد.


این جریاندرسالهایپیدایشجنبشمسلحانهواوجوشکوفاییفعالیتهایاولین


منافقین بود. این عدهازطرفشخصیتهایبزرگیدرمجامعروحانیوسیاسیمذهبی


ایران، کهدررأسآنهاآیتاللهطالقانیقرارداشتند،حمایتمیشدند. این بزرگان،


مرحوم آیتاللهطالقانی،آیتاللهمنتظریوحتیمرحوممطهریباتعابیرعجیبیبهامام


پیغام میدادندوخواهشمیکردندکهازاینحرکتهاواینمبارزانحمایتشود. اما


امام همچنانبهنحوچشمگیریبهاصولفکریواعتقادیخودپایبندبودند


اگر وضع مجاهدین اینقدر تاپ بوده که حتی روحانیون هم ازشان حمایت میکردند و خمینی را تحت الشعاع قرار داده بودند، پس چرا دست آخر خروجی انقلاب شد خمینی؟


ماجرا این است که مجاهدین از بدو پیدایش شان در سال ۱۳۴۴ در همان سالهای آغازین از چنان محبوبیتی برخوردار شدند که آخوندهای سرشناس نه تنها ازشان حمایت میکردند بلکه هژمونی سیاسی مجاهدین را پذیرفته بودند. اما حقیقت تلخ این است که در سال ۵۴ بدلیل ضربه یی که سازمان مجاهدین از اپورتونیستهای چپ نما در درون خودش خورد این سازمان در یک مقطع متلاشی شد و آن دستاوردها از دست رفت.





  • اپورتونیستهای چپ نما دیگرچه طایفه یی بودند؟ بعد اینها در درون سازمان چیکار میکردند؟




این داستان کمی مفصله و در حوصله این برنامه نمی گنجد. ولی میتوانیم بطور خلاصه بآن اشاره کنیم. قضیه این بود که وقتی در سال ۱۳۵۰ سازمان مجاهدین از ساواک ضربه خورد، ۹۰درصد اعضا و همة مرکزیت سازمان دستگیر شدن. البته 3ماه بعددر آذرماه، رضارضایی از اعضای مرکزیت با یک طرح هوشمندانه توانست از زندان فرار کند و هدایت سازمان را در بیرون زندان به عهده بگیرد. رضارضایی موفق شد سازمانی که در آن مقطع با مشکلات زیادی مواجه شده بود را به یک وضعیت باثبات برساند.
این در حالی بود که بنیانگذاران سازمان مجاهدین و سایر اعضای مرکزیت در ۴خرداد و 30فروردین ۵۱ بدستور شاه در زندان اعدام شده بودند. در این زمان از مرکزیت مجاهدین فقط مسعود رجوی باقی مانده بود که آنهم به این علت بود که برادرش پرفسور کاظم رجوی با ارتباطاتی که داشت کمپین گسترده یی در سوئیس و فرانسه راه انداخت برای نجات جان برادرش که نهایتا با پیامهای زیادی که از طرف مقامات مختلف از جمله رئیس جمهور فرانسه برای شاه فرستاده شد. در شب اعدام حکمش به ابد تبدیل شد ولی او هم بهرحال در زندان به سر میبرد.





  •  در بیرون زندان رضارضایی در خرداد سال ۵۲ در درگیری با ساواک به شهادت رسید.




به این ترتیب با شهادت رضا یک خلأ رهبری در خارج از زندان در مجاهدین به وجود آمد و در این شرایط بود که فردی به اسم تقی شهرام با گرایشات اپورتونیستی، تحت عنوان ضرورت تغییر ایدئولوژی به نوعی کودتا در درون سازمان دست زد . بعد هم این تغییر ایدئولوژی را در یک بیانیه مفصل علنی میکند. این تغییر ایدئولوژی که بدون اطلاع رهبر مجاهدین در زندان صورت میگیرد آسیبهای جبران ناپذیری به کل جنبش و بطور خاص به سازمان مجاهدین وارد میکند و سازمان در آن مقطع به طور کامل متلاشی میشود.





  • یعنی به همین سادگی یک نفر توانست ایدئولوژی سازمان را تغییر بدهد؟ بعد همه اعضا هم قبول کردند؟




اولش که گفتم داستانش مفصله برای همین بود. چون کل این قضایا از شهادت رضارضایی در سال ۵۲ تا سال ۵۴ که بیانیه تغییر ایدئولوژی منتشر شد ۲سال طول کشید. همان طوری که گفتم مشکل اصلی ناشی از ایجاد شدن یک خلأ رهبری در بیرون از زندان پس از شهادت رضا رضایی بود. چون مسعود رجوی، تنها بازماندة مرکزیت که رهبری مجاهدین را به عهده داشت در زندان بود. در این شرایط بود که تقی شهرام توانسته بود آن کودتا را پیش ببرد.





  • بعد هیچ کس هم نبود که علیه این ماجرا مخالفتی بکند. در بیرون زندان یا داخل زندان؟




چرا طبعا یک همچنین خیانتی اعتراض خیلی ها را برانگیخت. در بیرون زندان مجید شریف واقفی از مرکزیت بیرون زندان همراه با شماری از مجاهدین، در مقابل تقی شهرام و هم باندی هایش ایستادند. حرف شریف واقفی و یارانش این بود که هرکس آزاد ایدئولوژی خودش را انتخاب کند و شما هم اگر مدعی هستید که مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی انتخاب کردید می توانید بروید برای خودتان سازمانی با این ایدئولوژی درست کنید، اما حق ندارید بگوئید که ایدئولوژی مجاهدین تغییر کرده، البته جریان اپورتونیستی شهرام به دلیل همان ماهیت اپورتونیستی این حرف رو نپذیرفت. نهایتا شریف واقفی بهای این ایستادگی بر روی اصول را با جانش پرداخت و بدست همون اپورتونیستهای خیانتکار به شهادت رسید. که البته بعد از انقلاب اسمش را روی دانشگاه صنعتی شریف گذاشتند.


در پرانتز بگویم که این همان ماجرایی است که سال ۹۴ از روش فیلم سیانور را ساختن که در آن مثل همه فیلمهای سینمای آخوندی درباره مجاهدین، تلاش کرده با داستانی کردن و دراماتیزه کردن این ماجرا و کلی حاشیه سازی نسبت به تشکیلات سازمان مجاهدین بدبینی ایجاد کند که البته بررسی این فیلم موضوع این برنامه نیست.


در عالم واقع کسانی که مجیدشریف واقفی را به شهادت رساندند بعدا توسط ساواک دستگیر شدند. و بیشترین استفاده را ساواک از این اقدامات کثیف آنها کرد، آمد مصاحبه تلویزیونی راه انداخت. آن قاتل ها را با خانواده شریف واقفی مواجه کرد و ... همه اش هم با هدف بدنام کردن مجاهدین:


محسن خاموشی: بعدا جسد را حمل کردیم. به این علت که پشت سر سازمان بدگویی کرده بود و سنگ انداخته بود و یکسری از اعضای سازمان را بدبین کرده بود


پدر مجید: با جسدش چیکار کردید؟ خاموشی: جسدش را به دستور سازمان سوزاندیم. پدر مجید: جسدش را کجا بردید؟ خاموشی: به ۱۸ کیلومتری خارج شهر


این جریان که از آن در تاریخچه مجاهدین بعنوان ضربه اپورتونیستی یاد میشود مسیر جنبش را تغییر داد و حتی میتوانیم بگوئیم که سرنوشت مردم ایران را هم تغییر داد. چون یک سازمان مجاهدینی که در اوج محبوبیت بود و در نقطه رهبری نیروهای مسلمان قرار داشت، یکدفعه با این ضربه و این صحنه مواجه میشود که تقریبا تمام اعضا و هواداران را دچار مسئله میکند.





  • پس بالاخره سرنوشت سازمان مجاهدین چی شد؟




بعد از انتشار آن بیانیه تغییر مواضع اپورتونیستها.. ساواک برای در هم شکستن زندانیان مجاهد در درون زندان همین بیانیه را آورد برایشان که ببیند. و در این شرایط مجاهدین از همه سو به شدت زیر فشار قرار گرفتند.





  • محمود عضدانلو




همان‌طور که می‌دانید فضای ناشی از موضوع جریان اپورتونیستی در سال ۵۴ به زندان هم منتقل شده بود؛ فضای بسیار نامناسب و بدی بود. عده‌یی هم بودند که می‌گفتند به این ترتیب فاتحه سازمان خوانده شد و سازمان تمام شد. حالا این رهبری با این سازمان، زیر چند فشار قرار دارد؟ یک طرف ساواک دشمن، یک طرف جریان اپورتونیستی و یک طرف هم جریان راست، که سر بلند کرده بودند. فی‌الواقع فتنه عجیبی بود


همان طوری که گفتم، مسعود رجوی که رهبری سازمان را به عهده داشت در زندان بود. و بلافاصله پس از آشکار شدن ماجرای کودتای اپورتونیستی، مشغول بازسازی تشکیلات سازمان شد و در قدم اول پاسخی به بیانیه اپورتونیست ها تنظیم کرد تا مواضع سازمان مجاهدین در برابر این جریان را روشن کند. این پاسخ که بعدا به بیانیه ۱۲ماده یی مشهور شد، روشن کرد که از این پس تهدید اصلی جریان راست ارتجاعی است که بعدا خمینی شد سردمدارشون.





  • سعید خدایی صفت:




شرایط طوری بود که برادر مسعود، مکرراً، چه حضوری و چه با پیامهای مختلف و با 12 ماده، می‌خواستند این را به ما بفهمانند که: ”حواستان باشد که تضاد اصلی، دشمن است. به‌رغم این‌که ما ضربه را از اپورتونیستهای چپ‌نما خوردیم، اما تهدید اصلی، راست ارتجاعی است ”. این، کشف بسیار بزرگی بود که ما آن‌موقع اهمیت آن را خیلی نمی‌فهمیدیم؛ ولی بعداً در سال 58 که خمینی تنوره کشید، ما تازه فهمیدیم که چرا برادر آن همه روی مرزبندیها و این‌که جریان اپورتونیستی، یک کف روی آب است و از بین می‌رود و این‌طور نمی‌ماند، تأکید داشتند.


در واقع بعد از ضربه اپورتونیستها بود که جریان راست ارتجاعی به سردمداری خمینی رو آمد و در دورانی که مجاهدین در داخل زندان مشغول بازسازی تشکیلات خودشان بودند، خمینی و آخوندهایی که دنباله روش بودند به رویارویی با مجاهدین پرداختند و افکار ارتجاعی شان را بیرون ریختند. در واقع ضربه اپورتونیستی مجاهدین را در یک مقطع از دور خارج کرد و به خمینی بهترین فرصت را داد که روی موج انقلاب که در همان زمان بالا گرفته بود سوار شود و خودش را بعنوان لیدر جریان مذهبی معترضین شاه مطرح کند. اینکه خمینی بعد چطور دوباره به صحنه سیاسی ایران آورده شد موضوع مفصلی است .


 

 

 
لطفا به اشتراک بگذارید: