درون کرم چاله ها - فضا زمان حیات – دانستنیها ق ۳۳ –دوم آذر۹۶
درون کرم چاله ها - فضا زمان حیات – دانستنیها ق ۳۳ –دوم آذر۹۶
رمز و راز هستی ازمیان کرمچاله
چه چیزی من نوعی را به وجود آورده است؟ یا ترا به وجود آورده است؟
همهی ما زندگی خود را صرف کشف رمز و راز زندگی که بعضی آن را ضمیریا نفس ویا به روایتی روح مینامند میکنیم.
درحال حاضرعلم جدید با دقت درافکار، رویاها وخاطرات ما عمیقا به دنبال پیداکردن پاسخ این سوال ومعما هست که ما کی هستیم؟
-مکان ...زمان...زندگی....
-رمز و راز هستی ازمیان کرمچاله.
چه چیزی من نوعی را به وجود آورده است؟ یا ترا به وجود آورده است؟
آیا ما ازآن چیزی میدانیم؟
آیا شامل مردم، مکانها،وتجربیات ما هستند؟
چه چیزی مرا به وجود آورده است وقتی که من 40ساله بودم؟یا وقتی که 10ساله بودم؟
این چیست که به هریک ازما هویت بیمانند ومنحصربه فرد میدهد؟
دانشمندان درحال بررسی این پازل ومعما هستند که یکی ازآخرین مرزهای بزرگ ازدرک ما از مغزماست را کشف کنند.
هرتابستان عادت داشتم که به کمپینگ پیشاهنگان بروم . هرنوع ازلباسهایی که برمیداشتم اسم من روی آن دوخته شده بود .....مارگن.
اسمی که وقتی کوچک بودم هرگزآن اسم را دوست نداشتم و تعجب میکردم که چگونه ممکن است زندگی من با دیگران بایستی تفاوت داشته باشد. دوست داشتم که مرا به اسم جان یا رابرت صدا میکردند. نامی که هویت مرا مشخص کرده بود.
آلیسون گوپنیک به دنبال کشف این است که کی وچگونه درابتدا به این درک رسیدیم که ما کی هستیم. اوفیزیولوژیست کودکان ازدانشگاه کالیفرنیا دربرکلی است.
بنابراین پروسه هویتیابی و اینکه بفهمیم کی هستیم. پروسهایست که در کل زمان زندگی ما طول خواهدکشید. اما سخترین بخش آن قسمتیست که دردوران اولیه زندگی درحال فراگیری هستیم.
به عنوان بزرگسالان هویت یابی برای ما ساده است. درحال حاضرما پذیرفتهایم که همان هستیم که دودقیقه پیش بودیم.
اما آلیسون کشف کرده است که این برای کودکان ثابت وپایدارنیست ومتفاوت است .
آنها بخش زیادی اززمانشان را صرف شناخت هویت خود میکنند و تلاش میکنند بفهمند که کی هستند.
بنابراین کارهایی که کودکان انجام میدن اعمالی هستن که همه روزه به آن مشغولن.
وقتی بازی میکنن یا تظاهر ودرکاری کاوش و کنجکاوی میکنن.
آنها درحقیقت خودشان را درگیر یک برنامه تحقیقی فلسفی وجودشناسانه ای میکنن و اینکه منظور ومفهوم از یک شخص بودن چیست.
از اولین مراحل برجسته دراین برنامه که به نام مرحله آینه نامگذاری شده است.
زمانی است که یک کودک قادربه تشخیص واکنشهای خود میباشد.
خانم : آلیسون گوپنیکدراین آینه فقط دیدن جسم وچهره نیست که جلب توجه میکنه. بلکه شما را به لحاظ روانشناسی با خود و احساساتتان که درجسم شما متبلورشده است درگیر میکنه.
الیسون با استفاده ازیک آزمایش هوشمندانه برروی دوکودک نوپا میخواهد نتیجه بگیرد که کدام یک ازآنها نسبت به واکنشهای خود آگاهی داشتهاند.
اوبا چسباندن یک لکه آبی رنگ برروی دماغشان ازآنها میخواهد که درآینه نگاه کنند.
جان 15 ماهه با دیدن آن لکه آبی برروی دماغش پریشان به نظرمی رسد. اما با این حال قادرنیست تشخیص دهد که آن کسی که درآینه است خود اوست.
خانم : آلیسون آنها درواقع علاقهمندند که آن کودک را که دارای لکه است درآینه ببینن. اما، به نظرمی رسه که ارتباط اونو با لکهای که روی دماغشان است، بفهمن.
وقتی که آلیسون همین آزمایش را بر روی کارن که فقط چند ماه بزرگتراست، انجام میدهد. واکنشهای اوبه کلی متفاوت است.
این جه نوا سه ساله است. آلیسون توجه او را به جعبهای که وانمود میکند درآن شیرینی است جلب می کند.
اما جهنوا به زودی درمییابد که نمیتواند به جعبهای که درب آن بسته است بگوید که درآن شیرینی است.
جهنوا نمی تواند درک کند که جعبهای که یکبارفکرمیکرد درآن شیرینی است اکنون درآن مدادرنگی است.
مفهوم اینکه همان کسی هستی که باید باشی، حتی اگرافکارشما تغییرکرده باشد.
به این معنی نیست که با آن افکارمتولد شدهای بلکه اینها چیزهایی است که درطول زمان فرا میگیری.....
آلیسون تلاش میکند ریل آزمایش جعبه شیرینی را با جیم 4 ساله انجام دهد.
بنابراین شناخت من این است که نگرشم به چیزهایی که وقتی 16 ساله بودم با الان فرق میکنه. اما اون من بودم که آن چیزها را متفاوت میدید.
وقتی که کودکان به هویت خود پی میبرند. باورهای آنها نیز تغییر میکند .
وچیزهایی را که با ور ندارند فراموش میکنند و برای اولین بار قدرت حافظه انسان از قفل بازمیشود.
من دراین سالن عادت دارم که کر اجرا کنم .
این مرا به گذشته میبره. خاطرات من خیلی پیچیده هستن ومن ساعتها دراین سالن جهت شیندن تمرین میکنم و این مرا به گذشته میبره.
دونا آدیس عصبشناس از مرکزآزمایشگاه دانشگاه آکلند، آنجا مشغول تحقیق بر روی چگونگی عملکرد خاطرات درماست.
او این کار را با اشراف به قسمتی ازمغز که به شکل نعلاسبی است،
انجام میدهد که به آن هیپوکامپوس میگویند. در50 سال گذشته دانشمندان به این شناخت رسیدند که هیپوکامپوس بخشی قطعی درذخیره سازی حافظه است.
مرد شناخته شده ای که صرغ شدید داشت.اودرسال 1953 برای درمان جدید بستری شد. هیپوکامپوس او وقسمتی ازلبههای درونی اوقطع شد.
بعد ازعمل جراحی دیگر ازبیماری صرع رنجی نبرد. ولی او کاملا توانایی شکل دادن به حافظه جدید خود را ازدست داده بود.
اوگفت : هرروزمن مثل بیدارشدن ازرویای خوابی است .
او هویت خود را ازدست داده بود.احساس او که چه کسی بوده است درسن 27 سالگی فریزشده است.با گذشت چند دهه دیگرنمیتوانست،
تصویرخود را هنگام ایستادن درآینه تشخیص دهد.
شناخت ما به میزانی است که خاطرات در ما شکل گرفته است و ما هرکدام از آن را روزانه میسازیم.
به طورسنتی حافظه برروی گذشته متمرکز است. درچند سال گذشته نگاهم دنبال این بود که بتوانم آینده را تصورکنم.
واینکه درحقیقت چگونه حافظه نقش خودش را دراین رابطه بازی میکند.
دونا و تیمش یک آزمایش را برای تعیین چگونگی هیپوکامپوس و نقش خاطرات درباره آینده ترتیب میدهند.
یک هفته بعد دونا آن دو شخص را دردستگاه ام آی آر قرارمیدهد و جزئیاتی ازخاطرات آنها را برایشان یادآوری میکند..
اما به عمد جزئیاتی ازآن خاطرات را با هم ادغام میکند. یک موضوع از یک خاطره را با خاطرات دیگر و شخص دیگر سرهمبندی کرده بود.
به این ترتیب دونا ازآنها سوال میکند که یک داستان خارج ازاین خاطرات که با هم ادغام شده است را تعریف کنند....
تصورچیزی که هنوزاتفاق نیفتاده است اما به طوربالقوه می تواند وجود داشته باشد.
ما از هریک ازنفرات دررابطه با مکان وآن چیزی که میبینن و یا آن حادثهای که ممکنه در5 سال آینده برای آنها رخ بده سوال میکنیم.
دونا واکنشهای مغزآنها را ارزیابی میکنه. اوبا شگفتی فعالشدن آن قسمت مغز که حیاتی است و به ذخیره خاطرات گذشته ، یعنی هیپوکامپوس برمیگردد، را متوجه میشود.
دراین قسمت هیپوکامپوس نقش مهمی رو نه تنها برای خاطرات بلکه برای اینکه آینده مشابهای رو بسازیم ایفا میکنه.
خاطرات خیلی مهم هستن نه تنها درگذشته بلکه دررابطه با آینده هم این احساس را بوجود میآره که ما بفهمیم که کی هستیم.
خاطرات ما مهم هستند. آنها هویت ما را شکل میدهند. اما یک گروه ازدانشمندان کشف کردهاند که خاطرات ما بدون اینکه حتی بفهمیم میتواند با مهارت ساخته شوند.
ما واقعا فکرمیکنیم که کی هستیم؟
درحقیقت توانمندی حافظهی ما قابل توجه است. هرفرد در طول زندگیاش به طورمتوسط می تواند معنای 100.000 لغت را درک کند.
میتواند درحدود 1.700 نفررا بشناسد وقریت به 1000 کتاب را به خواند. ازاین ذخیره وسیع روانی وتجربه ما هویت خودمان راساخته ایم .
الگوی این خاطرات ویژه است. اما چه میشد اگراین خاطرات میشد، بازنویسی شوند؟
آیا ما میتوانیم هویت خود را تغییردهیم؟
تالی شاروت یک عصبشناس ازدانشگاه کالج لندن و میک ادلسون ازموسسه وایسمن اراسرائیل که دوست دارند برای صرف شام در یک پارتی شرکت کنند.
اما شرکت آنها نه فقط برای صرف لذتبردن بلکه آنها هدفی علمی را نیز دنبال میکنند.آنها درحال بررسی فشارهای اجتماعی که باعث دگرگونی درشناخت اینکه ما کی هستیم، مشغولند.
خوب، تصورکنید که شما دریک مهمانی شام هستید.شما حافظه خوبی دررابطه با اتفاقاتی که رخ داده است دارید.
وشما درحقیقت به یاد میآورید که اتفاقی درحال وقوع است اما تمام دوستان شما به تومیگویند که تودراشتباهی وچیزدیگری اتفاق افتاده است.
فشارهای اجتماعی میتواند روش ما را درگفتن داستانها تغییردهد. اما آیا آنها میتوانند روی داستانهای واقعی که به خودمان میگوییم تغییرایجاد کنند.
تالی ومیک برای پیداکردن جواب این موضوع درآزمایشگاه مشغول انجام یک آزمایش شدهاند.آنها یک گروه داوطلب را آوردند .
وازآنها خواسته شده که یک فیلم را با همدیگرتماشا کنند. سپس داوطلبان جهت آزمایش به سوالات پایهای فیلم پاسخ میدهند.
چند روزبعد شرکتکنندگان سوالات مشابهای را دریافت می کنند.تالی ومیک با استفاده از یک اسکنرمغز برای یک بار فشارهایی ازنوع اجتماعی را اعمال میکنند.
اما آیا آنها فقط مطابق عرف اجتماعی به این پاسخ قانع شدند یا درحقیقت خاطرات آنها تغییرکرده بود.
بنابراین بعد ازیک هفته مجددا این آزمایش روی آنها تکرارخواهد شد. این بار ما فشار اجتماعی را حذف کردیم و مفروض گرفتیم که آنها هنوردرمعرض این خطا هستن که درحقیقت خاطرات آنها تغییرکرده است.
تالی ومیک متوجه شدند که اکثرجوابهای داده شده بدون فشاری ازطرف همکاران ،اشتباه بوده است. درواقع سخن دروغ درمغزآنها ریشه گرفته بود.
این در واقع باعث میشه که این خطای طولانی مدت حافظه با استفاده از اطلاعات مغز ما صورت بگیره.
ما می تونیم در واقع چنین خطای طولانیمدت رو که درحافظه رخ میده، شناسایی کنیم.
حافظه این افراد که تغییرکرده است نشان میدهد که فعالیت زیاد نه تنها درهیپوکامپ، جایی که خاطرات ذخیره میشوند بلکه دربخشی از مغز که با عاطفه و واکنش های اجتماعی ارتباط دارد نیزصورت میگیرد.
آنچه که دررابطه با آمیگدالا و عملکرد آن دردنیای حیوانات میدانیم ،
دررابطه با واکنش ما نسبت به هرچیزی که پروسهی عواطف ما را درقبال شنیدن سروصدایی که باعث بروز ترس درچهره ما و واکنشهای عاطفی میشود.
مطمنا نقش آمیگدلا بر روی این اعمال بسیارمهم است.
واین احتمالا درافزایش حافظه به ما کمک میکنه.
زیرا در ترس زیاد یا درموقعیت عواطف، فعالیت آمیگدلا بالاست و همچنین فعالیت ساختارهایی که با هیپوکامپوس در ارتباطند رو افزایش میده.
آمیگدال مانند یک لافزن دریک کلوپ شبانه است. درقسمتی ازخاطرات که تاریخ زندگی ما را تشکیل میدهند، تصمیمگیری میکند.
کسی که دارای عاطفه زیاد است اجازه ورود میدهد و به کسی که ندارد نمیدهد.
شرکت کنندگانی که خاطرات خود را تغییردادهاند به لحاظ عاطفی تحت تاثیر و فشارقرارگرفته بودند.
این باعث شد برافروختگی ناشی ازعواطف درقسمت آمیگیدال به شکل درست وبه دورازخاطرات نادرست تنظیم شود.
بنابراین با نگاه کردن به فعالیت آمیگدال ما درحقیقت میتوانیم پیشبینی کنیم که خاطرات ما دریک روند طولانی تغییرخواهد کرد .
به غیرازاین دیگه شما باید درک کنید که خاطرات مثل یک نوارویدئویی نیستن. همین باعث میشه که آنها فکرکنن که چیزهایی که اتفاق افتاده طبق برداشت آنها این اتفاق رخ داده است.
خاطرات ما فقط حوادثی نیستند که درزندگی ما ثبت میشوند. آنها اصالت ندارند.
هویت ما درابتدا ازطریق جامعه شکل میگیرد. اما آیا میتوانیم درقدمهای بعد به صورت عمدی هویت یک فرد را مهندسی کنیم ؟
شما باید بتوانید درافکاردرونی یک فرد یک همتایی بوجود بیاورید که به آن باورداشته باشد یا نداشته باشد. این فن آوری هماکنون دراینجا وجود دارد.
ما همه تا حدی بازیگرهستیم. دربرخی ازما به نظرمیرسد بسته به خلق وخوی ما میتواند تغییرحاصل شود.
اما آن زمانی است که واقعا دررویایی بسرمیبریم و به جلو حرکت میکنیم.چه میشد اگر ما میتوانستیم رویاهایمان را ببینیم ویا راجع به آنها مطالعه داشته باشیم؟
آیا ما میتوانیم روی همدیگر به طورعمیقی شناخت داشته باشیم؟
انسان شش سال ازطول عمرمتوسط خودش را در رویا بسر میببرد. به طورناخودآگاه بیش از52.000 ساعت تصویر درمغزما وجود دارد.
محقق عصبشناس یوکی کامیتانی براین عقیده است که یک روزبه این امکان دست خواهیم یافت که بتوانیم رویاهای مردم را ضبط واتفاقات ناشی ازآن را ببینیم.
به این شکل ما درمداری بالا به شناخت عمیقی نسبت به خود دست خواهیم یافت.
اگرما خاطرات مان را بیاد داشته باشیم. بیشتر آنها تصاویر هستند که ازنظراحساسات گرفته شده است.
درواقع دانشمندان کشف کردهاند که قشر بصری از رویا در مغز بسیارفعال است. فعالیت الگوهای الکتریکی که باعث شگفتی یوکی شده است.
آیا ما می توانیم آن الگوها را بخوانیم وآنها را تبدیل به تصاویر درکامپیوتربکنیم؟
ما الگوهای تصویری را در مغزخود تشکیل میدهیم که ازشکل طبیعی خود خارج است .
مثل نگاه کردن به دنیای بیرون ازپشت یک عینک شکسته است که تصاویرناهمواراست.
اما اگرما دادههای صدها تصویر را جمعآوری کنیم و ازمیان آن لیزهای متلاشی شده ببینیم.
آنوقت میتوانیم مطابقت بین تصاویرمتلاشیشده وآنهایی که واقعی هستند را پیدا کنیم.ممکن است کمی طول بکشد.
اما اگر این کارتوسط یک کامپیوترقدرتمند انجام شود و آن تصاویر درهم برهم را قابل تشخیص کند.
این کاری است که یوکی تلاش میکند با بازکردن شکاف دررمزگشایی، این تصاویر را به الگوهای فعال درقشربصری تبدیل کند.
تصورات یوکی مردم را دراشکال ساده وسیاه وسفید،یک مربع ،یک صلیب ویک خط نشان میدهد.
او با استفاده ازیک کامپیوترقدرتمند دقیقا اقدام به ثبت الگوهایی که درقشربصری فعالیت دارند میکند.
بعد ازآزمایشات متعددی که روی همان فرد انجام میشود کامپیوتردرمرحله بعد تشخیص آن الگوها توسط هرتصویررا انجام میدهد.
به عبارت دیگرکامپیوترمیتواند ازفعالیت مغزدر رابطه با اشکال آن موضوع را که دنبال میکند تشخیص داده و نشان دهد.
سپس یوکی یک کارقابل توجهای را انجام میدهد. اوموضوعاتی را با نوع تصاویر جدیدی که برای کامپیوترقابل شناخت نیست وآنها را ندیده است وارد میکند ،
و به کامپیوترفرصت میدهد که آن تصاویررا رسم کند که به چه شکلی دیده میشوند.
کامپیوتربا خواندن تصاویری که درمغزآن افراد میگذرد نشان میدهد که درحقیقت آنها به چه تصاویری درحال نگاه کردن هستند.
این برای اولین باراست که ازطریق مغز هرکسی قادربه تشخیص آنچه که ازنظرمردم میگذرد و آنرا میبینند، میشویم.
متد یوکی yuki درحال حاضر فقط به شکل تصاویرسیاه وسفید هستند. یوکی معتقد است بعد چندسال دیگر ازپالایش آنها،
خواهیم توانست رویاهای خود را با رنگ کاملِ فیلمهای با کیفیت بالا ضبط کنیم. واین واقعا پنجرهای برای ورود به روح ما خواهد بود.
هویت واقعی ما بزودی میتواند برای همه آشکارشود. همچنین شامل آن قستهایی که ما تمایل نداریم دیگران آن را ببینند.
مثل رازهای محرمانه خود و اوهام وخیالاتی که درسرمیپروانیم. زیرا دستیابی به قدرت پالایش آن چیزهایی که درذهن ما میگذرد نزدیک است.
مغز ما پر از خاطرات است. بعضی ازآنها ما را خوشحال و بعضی از آنها را آرزو میکنیم که کاش میشد فراموش شوند.
فارغ ازاین که دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم. خاطرات، تفکرات واعمال ما را شکل میدهند.
اما اکنون یک گروه ازمحققان براین باورند که برای تغییرحافظه و شاید هم تغییر ما به راهحلی دست یافتهاند.
آیا میتوانیم بهطورعمد احساسات و هویت خود را تغییردهیم؟