قصه های مقاومت به سوی آزادی - قسمت سوم

قصه های مقاومت به سوی آزادی


مجتبی سارنجه- قسمت سوم


من از قبل شناسایی کرده بودم که از اتاق دکتر به اتاق فیزیوتراپی راه است من از این درب رفتم و درب را بستم و شانسی دکتر هم در اتاق نبود و از ان درب دیگر خارج شدم و وارد اتاق فیزیو تراپی شدم امجا یک از نفرات انجا بود همینکه من وارد شدم از صحنه من فهمید خبری هست سریع زد بیرون ، که مثلا من ندیدم من رفتم با پرده ای که انجا را جدا کرده بودند اولبن پرده را زدم کنار ، یک مردی نشسته بود آنجا ، مرا دید گفتم صدایت را در نیاور ،بعد او بر گشت و رو به دیوار خوابید ،که یعنی من ندیدم من پرده را بالا زدم و پنجره را کنار زدم و از پنجره پریدم بیرون ، رفتم سمت دیواری که شناسایی کرده بودیم من فکر می کردم پشت دیوار بیابان است و می افتیم بیابان و می رویم


مطالب مرتبط :

قصه های مقاومت_حسین دادخواه_قسمت سوم_۲۰ ۱۰ ۱۳۹۷
لطفا به اشتراک بگذارید: