حس حضور حسین - عاشورای حسینی

حس حضور حسین - عاشورای حسینی


همیشه محرم که میاد و روزهای یاد حسین که میرسه حال و هوای خاصی پیدا میکنم.

حس میکنم این روزها حس حضور حسینهمه لحظه‌هاش با من حرف میزنه.

میگن چه راهی رو انتخاب کردی؟ چیکار داری میکنی؟ دنبال چی هستی؟

بعضی وقتها هم فکر میکنم که این صدا از توی وجودم با من حرف میزنه.

توی ۱۵-۱۰ سال اخیر خیلی این احساس رو پیدا کردم.

الان داره خوب بیادم میاد اون لحظه ها که این صدا با من حرف میزد.

صدای حسین و حس حضور حسین


اولین بار ده سال پیش بود وقتی دیدم توی خیابون مامورهای رژیم جلوی یک دختر بی پناه رو گرفتن و به جرم مثلا بدحجابی.

بعد چند نفر از اون زنهای نیروی انتظامی کشیدنش که ببرنش تو ماشین. داد میکشید، جیغ میکشید.

بعد مردهاشون هم با لگد زدن به گرده اش و انداختنش بردنش.

یا اون روز که دیدم مامورای شهرداری ریختن و یک دستفروش رو کتک زدن و بساطش رو ریختن تو خیابون.

یا اون روز که دو تا جوون رو سوار ون کردن و موتورشون رو به زور ازشون گرفتند. خوب این ظلم بود، زور بود.

بغض توی گلوم رو گرفته بود. اون صدا بهم میگفت: تو چی؟ تو چیکاره‌ای؟ چرا هیچ کاری نمیکنی؟

من کنار پیاده رو بودم با خودم گفتم برم جلو نذارم ببرنش.

خیلیهای دیگه هم مثل من وایستاده بودن.

میخواستن کاری بکنند اما مثل اینکه همه قفل شده بودن. مثل گنجشکی که جلوی مار طلسم شده باشه.

راستی راستی احساس ننگ کردم. تا چند روز نتونستم غذا بخورم. از خودم بدم میومد.

چند بار هم چنین صحنه هایی دیدم اما یکیش خیلی متفاوت بود. توی اینترنت دیدم.

صحنه‌ای متفاوت


یک مرد رفته بود سراغ آخوند زورگو که به زنی بخاطر حجاب بی احترامی کرده بود.

بعد عمامه اون آخوند را برداشته بود و فریاد میزد مرگ بر آخوندها. بعد با تیر زدنش

بعد از دیدن این صحنه ها خیلی احساس غرور کردم. گفتم اما آیا من میتونم جلوی این زورگوها بایستم؟

مدتها خوابم نمیبرد احساس بدی داشتم.

روزها میرفتم توی خیابون میدیدم مردم شعار میدن: زیر بار ستم نمیکنیم زندگی، جان فدا میکنیم در ره آزادگی

روز بعد میدیدم مردم غارت شده فریاد میزنن و پولهای به غارت رفته‌شون رو میخوان اما نیروی انتظامی به اونها حمله میکنه و مادرها و زنها را میزنه.

تو چکار میکنی این وسط؟ از خودم شاکی بودم. با خودم میگفتم اگه باز هم از این صحنه ها دیدی چی؟ باز هم تحمل میکنی؟ حس حضور حسین کجا رفته

در تظاهرات


بعد یاد اون شعاری افتادم که توی هر محرم همه جا مینویسن: الموت اولی من رکوب العار

این بود و بود تا دیدم در دی ماه خیابون پر شد از شعار

دیدم دیگه نمیتونم به ندای درونم جواب ندم. گفتم این مردم مظلوم رو باید کمک کنم

این بود که جرات کردم. از همون لحظه احساس کردم با امام حسین همراه شدم.

بعد دیدم که انگار تنها من نبودم که این احساس رو داشتم.

ی دفعه دیدم دارم وسط تظاهرات شعار میدم و کلی هم احساس شور و شعف میکنم.

بعد یکمرتبه دیدم دور و بریهام نگاههای پر غرور دارن. هیچکی نمیترسه.

اون روز دیدم دخترها سنگ برداشتند و جلوتر از من به طرف نیروهای انتظامی مسلح و بطرف چاقوکشهای رژیم پرتاب میکنن

شجاعتشون رو تحسین کردم.

دیگه شجاع شجاع شدم.

اون روز باز هم امام حسین با من حرف زد. توی خیابون بودم انگار داشت بمن میگفت حالا شد.

حالا تو هم با منی. می بینی اینطوری همه با همیم.

بال درآوردم. بعد دیدم که معنی جملات امام حسین رو بیشتر می فهمم

وقتی که گفته بود:کل حی سالک سبیلی هر زنده ای راه مرا میرود

و حالا ما همه داشتیم با هم راهپیمایی میکردیم و شعار اون رو میدادیم.

یک لحظه احساس کردم با خروش علیه ظلم و نامردمی زنده شدم. اینطوری بود که دیدم امام حسین رو حس میکنم.

هر وقت که سایه مردم روی سر مردم می افته حس حضور حسین هست و او پیداش میشه که بگه باید بلند شد باید رفت

هیچوقت یک اسطوره رو از نزدیک لمس نکرده بودم. انگار توی هر قدم اون رو کنار دست حس میکنم که راه باز میکنه.

حالا می‌فهمم که حسین توی همه ملتهای مظلوم زنده اس.

مطالب مرتبط

گفتاری از سرور شهیدان، کلام امام حسین علیه‌السلام

بی‌قرارت می‌شوند

 

 

 
لطفا به اشتراک بگذارید: