پر سوم سیمرغ
داستان سیمرغ و سرنوشت پر سوم آن
نگاهی به داستان سیمرغ از شاهنامه فردوسی
در شاهنامه فردوسی ضحاک، فرمانروای اهریمنی ایران است که روزی ابلیس بر شانههای او بوسه زده
و بعد از آن ۲مار وحشی از شانههایش بیرون میآیند و سالیان دراز در ایران به ستمکاری وکشتار جوانان ایران
و سودجویی از مغز آنان برای تغذیه مارهای روی شانههایش میپردازد،
تا سرانجام با رستاخیز کاوه آهنگر و فریدون پور آبتین، ضحاک دستگیر و در البرزکوه زندانی میشود...
داستانهای ایرانی هیچگاه خالی از نکته و واقعیت زمانه نبوده و نیستند، سمبل ضحاک این زمانهٔ ما،
رژیم آخوندی و مشخصاً آخوند خامنهای است که روزانه از خون جوانان کشور
برای التیام دادن به کینه حیوانی و شیطانی خود و حفظ شیشه عمر ننگینش استفاده میکند.
در داستانها و افسانههای ایران باستان، «کوه سپند» منطقهای بود بسیار حاصلخیز با ثروتها و معادن بیپایان و ذخایر بیشمار. گویند که این کوه دژی بلند و سربهفلک کشیده داشت که حتی عقاب را نیز بر آن گذر نبود و چهار فرسنگ ارتفاع و چهار فرسنگ پهنای آن بود. اندرون دژ پر بود از آب و سبزه و کشت و درخت و زر و ثروت؛ و خلاصه نعمتی نبود که در آن نباشد.
با مردمانی شجاع و دلیر که در عین داشتن روحیه جنگاوری و تسلیمناپذیری، مهربانی و صفا و صمیمت آنان زبانزد همگان بود… تا اینکه گروهی بر این منطقه حاکم شده و سر به طغیان گذاشتند. گروهی بازمانده از حرکت تاریخ. فریدون که روزگاری با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شده بود، بر آن شد که با آن گروه طغیانگر در کوه سپند به جنگ برخیزد و سرزمین حاصلخیز را از دست آن گروه ظالم آزاد کند. پس از سالیان و شکستهای بسیار، سرانجام این رستم بود که اراده فریدون را محقق کرد.