دکتر منوچهر هزارخانی، مسئول کمیسیون فرهنگ و هنر
دکتر منوچهر هزارخانی، مسئول کمیسیون فرهنگ و هنر
اونوقتها، مجاهدین، بعضی از مجاهدین حرفی که میخواستن بزنن اینجوری شروع میکردند: از خودم بگم
حالا من میخوام از خودم بگم. یعنی از خودم شروع کنم.
دفعه پیش شما که ما رو دعوت کردین و اومدیم اینجا هم سرهنگ معزی حضور داشت هم حمید اسدیان بود. الآن از خودم که بخوام بگم یاد اینها میافتم.
ولی بعضی از همچنانکه حضورها رو نمیشه تحمل کرد. بعضی از غیبتها رو هم به سختی میشه تحمل کرد.
خوب پس من تو قرنطینه هستم. چشمم به تلویزیونه. اجبارا، و تو تلویزیون آدم خیلی چیزا میبینه. خیلی چیزا میبینه! همچنانکه در عرض این مدت کوتاهی که تو ذهن من هست همه جورشو دیدیم.
هم شکوهمندترین همیاری. که من فکر میکنم که خودش یه دلیل واضح و آشکار از این هست که حرف دیگهای وجود نداره. الا همین مبارزهیی که داریم پیش میبریم.
هم این مصیبتها که پیش اومده. اینها همه با هم، یا یکی درمیون یا پشت سر هم من فکر میکنم که، با این ریتم به هر ترتیبی شما یه آدمو تحت بمباران قرار بدید اگر از اولش عاقل بوده بعدش دیونه خواهد شد.
خوشبختانه من چیز رو نداشتم من از اولش دیوونه بودم. یعنی این خطر منو تهدید نمیکرد.
گمان میکنم که حرف خیلی زیادی نیست که من بزنم حالا روزگارم یه جوریه که خوب بهاصطلاح آدم رو متحمل میکنه بهزور به اجبار، آنچه که حق بود دوستانم اینجا گفتند من فکر میکنم تکرارش موردی نداره.
البته خانم رجوی سنگتمام گذاشت. یعنی همه چی رو گفت.
الآن من میخوام به خانم رجوی بگم که از تداعی معانی هیچکی نمیتونه جلوگیری کنه و وقتی فکری میاد تو کله آدم که یه فکر دیگه رو تداعی میکنه خوب اگه گفته بشه خوبه منم میخوام بگم که من وقتی شما حرف میزدید.
یاد یه جلسهای افتادیم که هزار سال پیش با هم تو یه جلسه شرکت کرده بودیم. اونجا شما اول حرف زدید من اومد حرف بزنم گفتم که انتخابات بود که انتخابات مجلس و این چیزا بود اگه درست خاطرم باشه.
گفتم این دوست جوان ما اونموقع شما دوست جوان ما بودید.
حالا سرور ما هستید گفتم که این دوست جوان ما هیچی نذاشت که من بگم همه رو گفت و در واقع تأسف داشتم میخوردم از بابت اینکه چرا همه رو گفتید.
الآن یاد اون افتادم و باز هم شما هیچی نذاشتید واسه من. و یاد هزار سال پیش میافتم هیچی همین.
مطالب مرتبط:
گرامیداشت قهرمان ملی در شب هفتم جاودانگی سرهنگ خلبان بهزاد معزی
بزرگداشت قهرمان ملی، سرهنگ خلبان بهزاد معزی