چهارمین جلسه محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتل عام ۶۷ در سوئد قسمت آخر
قسمت آخر از چهارمین جلسه محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتل عام ۶۷ در سوئد ـ ۲۸ مرداد ۱۴۰۰
در چهارمین جلسه محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتلعام ۶۷ در سوئد، دادستان قرائت کیفرخواست را با استناد به منابع مختلف از جمله نامهها و خاطرات آقای منتظری درباره قتلعام ۶۷ و اسناد و مدارک و کتابهای منتشر شده دربارهٔ این قتلعام بهپایان برد.
توجه شما را به قسمتهای دیگری از فایلهای صوتی قرائت کیفر خواست که طی آن دادستان با استناد به مدارک و شواهد به مخفی کاری رژیم برای پوشاندن این جنایت و نقش سران رژیم از جمله خامنهای میپردازد، جلب می کنیم.
همزمان با برگزاری چهارمین جلسه دادگاه هواداران مجاهدین و بستگان شهیدان سر بدار در مقابل دادگاه تجمع کردند و ضمن گرامیداشت خاطره شهیدان سر بدار خواستار محاکمه خامنهای و رئیسی به جرم جنایت علیه بشریت و نسل کشی در جریان قتلعام ۶۷ شدند
دوستان عزیزان دادخواه، هماکنون آکتی از خانواده شهدای سر بدار خواهیم داشت که هر کدام خاطراتی را از عزیزانشون با ما قسمت خواهند کرد.
پروانه معدنچی
من پروانه معدنچی که از ۲۴ خرداد ۶۰ در زندانهای اصطبل جهانبانی، قزلحصار، اوین و واحد مسکونی و گوهردشت تا ۲۱ آذر سال ۶۶ در زندان بودم.
من اینجا هستم تا صدای هموطنان عزیزم و همبندیان عزیزم باشم. روزهایی که با هم در دهه شصت در زندان بودیم، روزهایی که هیچکس از اون زندانها خبر نداشت. همبندیان من مثل تهمینه ستوده که ۱۶ سال سن داشت و در ۵ مهر سال ۶۰ دستگیر شد و به ۱۵ سال زندان محکوم شد و سرانجام در سال ۶۷ سر بدار شد.
تهمینه دانش آموزی پرجوش و خروش بود. تهمینه تنها فرزند دختر خانواده ستوده بود. مادری که تمام هستی و نیستی اش تهمینه بود تا آخرین لحظه توی اون شرایط با تهمینه همراه بود. تهمینه و دیگر همبندان من مثل شکر محمدزاده، مژگان سْربی، مهتاب خلخالی و هزاران هموطن که در اون روزها من توی زندان شاهد شکنجه، دست (تپق)، آزار و شرایط بد ت تکتک هم بندیانم بودم اینجا هستم تا صدای اون عزیزان باشم. ما تا به آخر ایستادهایم و صدای اونها هستیم.
ما توسط جنبش دادخواهی تا آخرین لحظه، دادخواه خون اون عزیزان خواهیم بود.
زهره رستگار-از انجمن زندانیان سیاسی در سوئد
با سلام من زهره رستگار هستم. زندانیان سیاسی زمان شاه که همراه با همسرش مریم زیبار که ۵ماهه باردار بود شهید شدند و محمد علی زیبار یعنی دوتا از بچههای خانواده زیبار که همین دو بچه را داشتند در یک شب هر دو را اعدام کردند. دختر دایی من در زندان قوچان اعدام شد که فقط ۱۷سال داشت و پسر خاله من جلیل رضایی که ۱۷سال داشت به دست جلادان خمینی اعدام شدند.
من اینجا هستم تا صدای مادران پدران خواهران و برادرانی که در انتظار دادخواهی سی سال انتظار کشیدند صدای در گلوی خفه شد آنها باشم. با امید به دادگاهی شدن همه جانیان و جنایتکاران از جمله خامنهای و رئیسی.
فهیمه معاونی
گفتارم را با یاد و نام تمامی آنهایی که در طول این ۴۰سال از سال بهوجود آمدن این رژیم تا امروز خصوصاً سال۶۷ که با یک نام نام رجوی که مشخصه آزادی و ایرانی آزاد بودند سربهدار شدند شروع میکنم.
من فهیمه معاونی برادرم علیرضا معاونی که در سن ۱۸سالگی در تهران در ۱۴شهریور۱۳۶۰ دستگیر شد و به زندان اوین رفت و بعد از ۱۴روز در ۵مهر سال۶۰ بهشهادت رسید. از قول همبندیهاش میگفتند که بسیار مسئولیتپذیر بود و در زندان واقعاً کمک شایانی به همرزمان خودش میکرد و همچنین خواهر شهیدم مجاهد خلق ملیحه معاونی که با داشتن ۲فرزند ۴ساله و ۶ساله در سن ۲۵سالگی در سال۱۳۶۲ در تهران دستگیر شد که بعد از ۶ماه در واقع بعد از ۱۴ماه بهشهادت رسید. ۶ماه از دستگیریاش گذشته بود که برای اولین بار به خانواده من به پدر و مادرم اجازه ملاقات دادند. وقتی پدر و مادرم با فرزندانش به اوین رفتند برای ملاقات فرزند۴سالهاش نتوانسته بود مادرش را بشناسه و داد میزنه که این مادر من نیستش. پدرم میگفت که ملیحه ۳۰سال پیرتر شده بود. مادرم از ملیحه می پرسه که ملیحه اینجا چی شد؟ میگه اگر بچهای دوران توی شکم مادرش اون دوران را توانست اومد بیرون تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده چه دورانی را گذرانده ما هم از اینجا میتونیم برای شما تعریف کنیم که چه اتفاقاتی می افته و چی بر سر ما میآید.
ملیحه را بعد از چندین بار که میبرند زیر شکنجههای خیلی وحشتناک این چیزهایی که همبندیهاش برای ما تعریف کردند. آخر سر در ۲۰آبان ۶۳ بهشهادت میرسه که در هر صورت هیچکدام از اینها را نه پیکر پاکشان را به ما دادند و نه دقیقاً میدونیم که کجا خاک شدند.
از اون گذشته ۲ تا از برادرهای جاری من به نامهای محسن و حسین سید احمدی که محسن را سال۵۸ دستگیر میکنند بر سر میز کتاب بعد از ۹سال در۶۷ در مرداد۶۷ با برادرش حسین بهشهادت میرسانند. محسن را پدرش میگفت چندین بار بهش گفتیم آخه چرا تو را آزاد نمیکنند تو که از سال۶۰ نبودی توی تظاهرات نبودی میگه از من خواستند که حتماً مصاحبه کنم و من هم امتناع میکنم برای چه موضوعی اصلاً من بخوام مصاحبه کنم.
در هر صورت شهدای مجاهدین خلق شهدای ایستادگی بودند. واقعاً شهدای ایستادن ایستادگی برای اینها باید نام برد. در واقع این رژیم از روز اول در طول این ۴۲سال تمام تلاش شیطانسازی خودش را کرد بر علیه این سازمان پرافتخار مجاهدین چون میدونست رهبری بسیار هوشمند، صادق و فداکار و از جان گذشته یعنی همه چیزش فداست داره میتونه فقط بهوسیله این سازمان سرنگون خواهد شد و ما به این دژخیمان میگیم که نه کتمان جنایت، نه پنهان کردن مزار شهیدان، نه هویتزدایی از آنها نخواهد توانست جنبش دادخواهی مردم ایران را مخدوش کند. موفق باشید.
ملیحه حسینی
با سلام خدمت همگی یاران و دوستان و خانواده شهدای مجاهدین. من ملیحه حسینی از خانواده شهدای سال ۶۰ تا ۶۷ هستم. مجاهد شهید شاپور علیقلی در تاریخ شهریور ۶۰ دستگیر و در ۱۵ فروردین ۶۳ بعد از دو سال و نیم شکنجه و عذاب تیرباران شد. جا دارد که بگم شاپور تنها فرزند پسر خانواده بود و با داشتن یک دختر که مثل تمامی پدران عاشق فرزندش بود ولی حتی اینم نتونست اونو لحظه ای به سکوت و سرخم کردن وادارد و سربلند و سرفراز پای جوخه اعدام رفت و با نام رجوی به شهدای مجاهدین پیوست. مجاهد شهید علی ملایری از بستگان نزدیکم که خیلی فعال و خیلی جانفشان بود در راه آزادی و مجاهدین در تاریخ شهریور ۶۰ دستگیر و در مرداد ۶۷ بعد از ۷سال شکنجه با اینکه حکم داشت برای ده سال. حکم ده ساله داشت سربدار شد. مجاهد شهید محمدرضا کریلی باز همون از بستگانم بود در دی ماه ۶۰ دستگیر و در مرداد ۶۷ جزء سی هزار گلسرخ سربدار بود. میخوام بگم اینجا من تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خونم دادخواه خون تمامی شهدا و سربداران از سال۶۰ تا ۶۷ هستم و لحظه ای از پا نخواهم نشست و میگویم قسم به خون یاران ایستادهایم تا پایان.
سارا شاه محمدی - زندانی سیاسی و از شاهدان قتلعام ۶۷
سلام خدمت همه خواهران و برادران صحبت کردن از جنایت های رژیم همانطور که میدونید پایانی ندارد هیچ مرزی براش متصور نیست. همینطور صحبت کردن از احساس انسانی و والای تمامی شهدایی که بهدست این رژیم دژخیم شهید شدند و به قتلعام رسیدند هیچکدام میشه گفتش که وصفناپذیر است اما آنچیزی که من فکر میکنم که وظیفهام است در اینجا برای شما بازگو کنم ظلمی است که به تکتک خانواده های این عزیزان وارد شد و در هیچکجای تاریخ هنوز بازگو نشده. پدران و مادرانی که چندین سال زیر شدیدترین تهمت ها افتراها فشارها استرس های فراوان قرار گرفتند خیلی از اونها وقتی که از شهرستانهای دور به دیدن عزیزانشون میاومدند به امید دیدن فرزندانشون که بتونند آنها را ۴یا ۵دقیقه ملاقات کنند با ساکی در دست به شهرشون برمیگشتند. پدر من تعریف میکرد که وقتی که به غزل حصار برای ملاقات می آمدم از بالای دیوار غزل حصار روی سر آنها آب جوش می ریختند برای اینکه آنها را برگردانند و نیایند ملاقات فرزندانشون. و هر هفته وقتی که از ملاقات برمیگشتند بهشون می گفتند هفته دیگه شماره قبر فرزندتون بهتون میدیم. جنایت این رژیم هیچ وصفی ندارد و تمامی ندارد. از جنایت دیگه ای که هیچ موقع بازگو نشده و کمتر در جایی از آن صحبت شده بچههای کوچیکی بودند که به همراه مادرانشون در بندهای مختلف و در سلولهای انفرادی نگهداری میشدند. حتماً شما پدر و مادرانی که اینجا هستید میتونید تصور بکنید فشاری که بر زنان زندانی سیاسی مجاهد و مبارز وارد میشد با نگه داری اجباری فرزندانشون در زندان به چندین برابر تبدیل می شد.
محمددارآفرین –از بستگان شهیدان سربهدار ۶۷
با سلام خدمت همه حضار گرامی دوستان مقاومت دوستان و یارانی که همیشه و در همه حال با ما بودند. من به نمایندگی از خانواده ای هستم اینجا که ۵عمویم در سالهای بین سال۶۰ تا ۶۷ دستگیر و زیر شکنجه و یا به جوخههای اعدام سپرده شدند. به ترتیب: اردشیر دارآفرین که بعد از دستگیری های سال۶۰ دستگیر شده بود در ۲۵شهریور ۶۳در تهران به جوخههای اعدام سپرده شد. تقی دارآفرین ۳۰شهریور ۶۳ یعنی ۵روز بعد از اون که ۱۵روز زیر شکنجههای وحشیانه دژخیمان رژیم در زندان مالک اشتر لاهیجان تاب و توانش تمام شد و زیر شکنجه از بین رفت. اردکان و اردلان دار آفرین اردکان و اردلان دارآفرین در سن های ۱۵ و ۱۶ سالگی دستگیر شدند سال۶۰سال ۶۰ دستگیر شدند و در قتلعام ۶۷ هر دوشون اعدام شدند.
همینجا جا دارد به همتون بگم امروز دوتا فرزند دارم که با افتخار اسم این دو تا را روشون دارم. گیرم که میزنی گیرم که میکشی گیرم که میبری دژخیمان خمینی باید بدونند خون اینها هرگز پایمال نخواهد شد ما اینجا جمع شدیم تا دادخواهی خون اینها را داشته باشیم. امروز اردشیر داریم اردکان داریم و اردلان اردشیر دارآفرین، اردکان دارآفرین، اردلان دارآفرین دیگری و انتقام آنها را خواهیم گرفت. رضا دارآفرین بعد از مدت طولانی در زندان در یکی از پیاده روهای شهرستان لاهیجان در یک تصادف ساختگی بهشهادت رسید. خانواده دارآفرین با ۵ فرزند تنها بازماندهشان پدرم بود که آن هم از سالی که من از ایران می اومدم بیرون اونو تحت فشار قرار دادند که بخواد پا پس بکشه و به من بگه که من با مجاهدین همراهی نکنم و یک انسان پاسیو یا کسی باشم که جمهوری اسلامی میخواهد. ولی بهشون گفتم بابا تنها کاری که من میتونم بکنم اینه که حداقل صدای آنها باشم که دهه۶۰ صدایی نداشتند. ممنون و متشکرم ببخشید که نتونستم تمام این برنامه را بدون احساس بگم چون نمیشه این چیزها را بدون احساس گفت. دوران کودکی من بسیار دوران سختی بود ولی امروز خوشحالم که در خانواده مجاهدین خانواده ای که احساس میکنم یه روزی از من گرفتند را دارم با هم در کنار هم خواهیم توانست این رژیم را نابود کنیم و در ایران آزاد به سر مزار تکتک این عزیزان هر چند اینها و بقیه ۶۷ ها هیچ مزاری ندارند در خاوران دور هم جمع بشیم. زنده باد آزادی.
پایان گزارشهای چهارمین جلسه
محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتلعام ۶۷در سوئد
مطالب مرتبط
چهارمین جلسه محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتل عام ۶۷ در سوئد قسمت دوم
انعکاس رسانههای عربی از چهارمین جلسه محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتل عام ۶۷ در سوئد