سخنرانی مسعود رجوی -چه بایدکرد -تهران -امجدیه-خرداد۱۳۵۹

چه باید کرد -مسعود رجوی -تهران -امجدیه ـ خرداد۱۳۵۹


«بسم‌الله الرحمن الرحیم


«و اذا الموؤده سئلت بای ذنب قتلت و اذا الصحف نشرت»


و آنگاه که از آن استعداد زنده‌به‌گور و پرپر شده پرسیده شود به کدامین گناه کشته شد و آنگاه که نامه اعمال گشوده شود.


«فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس واللیل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس»


پس سوگند یاد نمی‌کنم به واپس‌شوندگان، فروروندگان محوشونده و شب، آنگاه که همی پایان پذیرد و صبح آنگاه که بدمد.


هر شب ستاره‌یی به زمین می‌کشند و باز


این آسمان غمزده غرق ستاره‌هاست


بهنامخداوبهنامخلققهرمانایران


مادرها، پدرها، خواهران و برادران ـ جمع شدیم برای یادبود تازه‌ترین شهیدان خلق. پس‌فردا هم هشتمین سالگرد شهادت مجاهد قهرمان رضا رضایی است…


ضمناً آمده‌ایم بپرسیم که دیگر حالا چرا؟ و این‌که تکلیف ما با این اوضاع چیست؟ و خلاصه چه بایستی بکنیم؟


هنوز خون کارگر مجاهد، شهید عباس عمانی که در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری به جرم پخش اوراق تبلیغاتی بشهادت رسیده بود، نخشکیده بود، که خبر شهادت و اعدام برادران عسگری را شنیدیم و برادر دیگری از همین خانواده که به زندان رفت.


تهمتها، به‌اصطلاح افشاگریها حمله‌ها و هجومهای در جریان انتخابات را هم که می‌دانید و احتیاجی نیست که تکرار بکنم.


در همان اوایل بیش از ۲۵۰۰زخمی مجموعاً در ۵۰شهر برای ما باقی ماند. تا این‌که آغاز سال تازه از فردای عید ببعد حملات به ما مضاعف شد.

یک قلم در ماه فروردین تقریباً ۹۰حمله مسلحانه در سراسر کشور داشتیم. با هزاران نفر زخمی و دهها تیرخورده.

۲۳فروردین برادر کارگر ما رضا حامدی که قبل از انقلاب حزب رستاخیز خمین را منفجر کرده بود و حالا در کنار یک مغازه کتابفروشی طالقانی را دائر کرده بود، به ضرب ۶گلوله شهید شد. البته پدر و مادر شهید که پیراهن خونینش را که هنوز ذرات بدن شهید روی آن بود،‌ آورده بودند به من گفتند، که برادرهای دیگرش رو هم حاضرند فدا بکنند. برای پیشرفت راه خدا و خلق. (تشویق جمعیت)


پیراهن رضا حامدی درست مثل پیراهن مهدی همیشه بخشی از پرچم خونبار مجاهدین خلق ایران باقی خواهد ماند. آخر خودش قبل از شهادت وعده مقام مادر مهدی رضایی را به مادرش داده بود.


۳۰فروردین – خواهر کوچک ما نسرین رستمی، دقیقاً نمی‌دانم چند سال دارد شاید ۱۳- ۱۴سال. در شیراز به ضرب گلوله از پای افتاد، ولی شهید نبود. البته شهادت برایش خیلی راحت‌تر بود. چرا؟ برای این‌که کمرش سوراخ شد، یک کلیه‌اش را از دست داد،‌ روده بزرگش سوراخ شد،‌ سه مهره کمرش شکست، هر دو پایش فلج شد، عفونت گسترده خون پیدا کرد و به‌قول اطباء عفونت قشای مغز و خلاصه ۱۰جای بدن، بله ۱۰جای بدن. که از آن روز تا به‌حال فقط به یمن زحمت گروهی از اطبا و پرستاران شریف یکی از بیمارستانهای شیراز، زنده مانده است. ولی چه زنده ماندنی؟ بین مرگ و زندگی.


وای بر سنگدلان، ‌وای بر سنگین دلان ویل للقاسیه قلوبهم. آخه گناه نسرین چه بود؟‌


۳۱فروردین – در مشهد یکی ازارزشمندترین برادران ما شکرالله مشکینفام که همین حالا فرزند سه ساله‌اش را در بغل من دیدید به ضرب گلوله ژ-۳ در محل دفتر مجاهدین در مشهد به‌شهادت رسید. ماجرا را از دانشگاه تحت عنوان انقلاب فرهنگی شروع کرده بودند و تعدادی هم ساطور به دست و بعد کشانده بودند به مرکز مجاهدین و بعد هم ژ-۳. شورای شرافتمند سلاخ شهر مشهد بعداً اعلام کرد، اعلامیه داد و ابراز تنفر کرد و گفت که اینها مهاجمین استخدام آنجا نبودند. بلکه مهاجمین از طریق دیگری استخدام بودند.


و به آنها پول می‌رسیده است. البته پدر و مادر شهید همسرش که همین الآن اینجا هستند در مراسم تشییع نقل و شیرینی پخش کردند. چرا که جز این نبود ونیز که این داستان هجرت مردان بود. از خاک تا خدا.


و این چنین بود که مشهد یکپارچه خروشید. بله انفجاری شده بود. انفجار مظلومیت. در برابر ریاکاری و سالوسی.


سوم اردیبهشت- برادر ما احمد گنجه‌ای در رشت در خیابان تختی به ضرب گلوله مردمانی که از تهران به نام انقلاب فرهنگی رفته بودند به ضرب ژ-۳به‌شهادت رسید. باز هم جنگل سرسبز و خونین گیلان سرخ فام شد. در این فواصل آتش زدن، ریختن، سوختن، مجروح کردن، در بسیاری از شهرها فراوان داشتیم.


۱۹اردیبهشت - دره گز- یک قاصدک جوان دیگر، برادر کوچک مجاهد فروش جلیل مرادپور دانش‌آموز سال‌های اول دبیرستان به ضرب دشنه‌ای که در قلبش فرو کردند در خون غلتید. البته بعداً گفته بودند که دعوای خصوصی هم بوده است.


۱۱اردیبهشت-در جریان تهاجم چماقدارها به ترمینال خزانه چشم خواهر پانزده ساله ما پروین صادقی را از حدقه درآوردند. وای از نامردی و نامردمی، کوردلها دخترک ۱۵ساله چه کرده بود با شما که چشمش را در آوردید. ولی وقتی به دیدارش در بیمارستان رفتم، فاتحانه خندید، معصومانه خندید، گفت این‌که چیزی نیست. این‌که کمترین هستش. بعد هم برای سایر خواهران و برادران میلیشیا پیام فرستاد که ایمانتان را به راهتان از همیشه قوی‌تر کنید.


۱۴اردیبهشت- یک قاصدک جوان دیگر آزادی، یک خواهر کوچک مجاهد فروش در اصفهان مورد اهانت، گستاخی و تهاجم چماقدراها و اوباش قرار گرفت. یک درجه‌دار آزاده و غیرتمند، یک انسان شریف، یک رادمرد ارتشی به نامه سیاوش شمس به دفاع از دخترک معصوم آمد ولی دشنه به قلب خودش نشست و شهید شد و به این ترتیب نام سیاوش شمس درجه‌دار انقلابی ارتش تا ابد بر پرچم خونبار مجاهدین خلق نقش شد. سلام بر سیاوش شمس. سلام بر درجه‌داران انقلابی ارتش.


به این ترتیب بود که ما اعلام می‌کنیم از این پس سیاوش شمس در زمره پرافتخارترین شهدای مجاهدین خلق به خدا پیوسته است.


خدایا از ما بپذیر، سیاوش شمس نه فقط شهید مجاهد، بلکه شهید تمام مطبوعات آزاد کشور است. مطبوعات آزاده کشور بر شما این شهید مبارک باد.


۱۶اردیبهشت در بهشهر برادر ما محمود باقی‌پور در حمله اوباش چشمش را از دست داد.


حجت ابراهیمی در اردبیل چشمش را از حدقه درآوردند.




وای که ما برای بینایی خلق‌مان چه چشم‌هایی باید از دست بدهیم. شمع‌هایی از چشم، بایستی فرا راه خلق برافروخت از چشم بهترین فرزندانش.


بسوزید ای شمع ها، بچرخید ای پروانه‌ها، ای پروانه‌های آزادی. شما خون بهای بهاران راستین انقلاب را باید بپردازید. و حالا این فصل لاله ریزان شماست.



بعد در هفتم خرداد در اردبیل نوبت به برادر دیگری رسید. احد عزیزی معلم روستا، عضو انجمن جوانان مسلمان و چند نفر دیگر تیر خورده. این دفعه کلک دیگری هم سوار کرده بودند و آن این بود که با تیراندازیهای انحرافی می‌خواستند نشان بدهند که از ساختمان ما هم تیراندازی شده است و البته مانع نقل مکان شهید به تبریز هم شده بودند و اگر زودتر می‌رسید شاید زنده می‌بود. در این اواسط یک روز نبود در هیچ کجا که ما حمله و هجوم و زخمی و مجروح و تیر خورده و شکنجه دیده نداشته باشیم.


هر روز هر روز، بعد از مراسم ۴خرداد برادران و خواهران ما را دستگیر کردند، کتک زدند، حتی در حال نماز جماعت. کار به اعتصاب غذا کشید. حتی به مادران شهدا هم که به دادخواهی و اعتراض آمده بودند رحم نکردند.


و بعد هم آخرین شهید در روز ۱۹خرداد- عجب شهیدی یک نوع گل محمدی دیگر پرپر شد. ناصر محمدی


سلام بر محمد. یک مهدی رضایی دیگر. درست ۱۸سال. دانش‌آموز هنرستان صنعتی از جنوب شهر. عجب داستانی بود ناصر با رفقایش، خودش قبل از انقلاب قبل از این‌که به مجاهدین بپیوندد مبارزه می‌کرد. انجمن تشکیل می‌داد در محل آن پمپ بنزین مخروبه در خیابان شیر و خورشید فعالیت صنفی می‌کرد. اجناس نایاب را مثل گوشت، تخم مرغ، پودر رختشویی به قیمت نازل برای محلشان فراهم می‌کردند و این فعالیت حالا با کمک مجاهدین باز هم ادامه داشت. استشهادهای اهل محل را در آنجا دیده‌اید. محل هم دولتی نبود. قابل استفاده نبود. اینها خودشان از همان پولها، از همان ۳۵۰تومانهای پروینهای صادقی دورش را دیوار کشیده بودند. صاحبان خصوصی‌اش هم هیچ شکایتی نداشتند. ولی خواندید و دیدید که چه شد. انجمن تخریب شد. همین گلوله‌ها باریدن گرفتند. عجب ما را از چه می‌ترسانید.



چه باید کرد -مسعود رجوی -تهران -امجدیه ـ خرداد۱۳۵۹ ـقسمت دوم


با این مادرها و پدرها شما چطور می‌خواهید با گاز اشک‌آور از چشم ما باز هم اشک بیاورید.


وقتی حمله می‌کردند، وقتی دیوار را خراب کردند و حمله می‌کردند گفتند التقاطیها را باید کشت.


ناصر گفت برادر التقاطی یعنی چه؟ مردم اینجا امرار معاش می‌کنند از این محل. اضافه کرد من هم مثل یک مهدی رضایی دیگر. گلوله‌ها ببارید.


بعد رو کرد به یکی از برادرانش گفت اگر شهید شدم، اگر این سعادت نصیبم شد برو به مادرم بگو که مثل مادر مهدی رضایی باشد.


من فرزند فقر و دردم. بعد نشست و گفت تاریخ سیر تکاملی خود د را طی می‌کند و معلوم خواهد شد که ظالم کیست مظلوم کیست.


بعد گلوله‌ها شروع کردند و خورد به چشمش و مغز از کاسه سر بیرون آمد.


یکی از برادران بلافاصله لباسش را درآورد در کنارش قرار گرفت و گفت من راهم به‌شهادت برسانید.


(شعار جمعیت: خون ناصر می‌جوشد، مجاهد میخروشد)

در این جریان تیر خورده و کتک خوردن زیاد داشتیم. تا صبح روز بعد که باز هم مادران ما به دادخواهی و اعتراض آمده بودند به مادران شهدا هم رحم نکردند. ای وای بر سنگ دلان. چطور جرأت کردید دست مادر شهید را بشکنید. وای بر شما.اینه اسلام غیرالتقاطی؟


ولی، ولی، ولی، تاریخ سیر تکامل خود را طی می‌کند و سرانجام معلوم خواهد شد که ظالم کیست و مظلوم کیست؟


بله ما تا به ابد این کلام ناصر را به یاد خواهیم داشت. حالا گو گلوله‌ها ببارند. ماهم سینه هایمان سپر خواهیم کرد.




کیست که در برابر نسل پایداری و مقاومت، نسل مهدی رضاییها و ناصرمحمدیها بایستد و هم چون شب تیره مغلوب صبح نشود. والیل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس.


کین همان چشمه خورشید جهان افروز است. چشمه حقیقت و روشنایی. داستان انگیزش و بعثتی انقلابی و مستمر که از ناصر صادق تا ناصر محمدی و از رضا رضایی تا رضا حامدی و از فاطمه امینی تا نسرینها و پروینها، هم‌چنان خون‌بار ولی دست‌افشان و پاکوبان ادامه خواهد داشت.


بله، ستاره گان ما بر آنند تا در فلک اجتماعی و سیاسی این میهن طرحی نو در اندازند. طرحی عاری از طبقات، عاری از بهره کشی، عاری از جهل نادانی و اختناق زنجیر.



و راستی مگر بعثت انبیاء که همین دیروز عید مبعث را جشن گرفتیم جز به‌خاطر این چیزها بود. اگر کسی قبول ندارد گوش بکند از قول پدر طالقانی مستقیماً می‌خوانم.


« همان پیامبری که آمد تا مردم را به معروف وادارد و از منکر باز دارد. همان پیامبری که آمد همه آنچه را که ادیان گذشته تحریم کرده بودند از طیبات به مردم حلال کند. قیدها را بردارد. و آنچه خبیث است بردارد و آیه «یضع عنهم اصرهم» بارهای سنگینی که به دوش بشر بوده است بردارد. پل‌هایی که فکر و اندیشه مردم راه و زندگی و حیات مردم را بسته بود بگشاید این هدف پیامبر بود. یعنی آزاد کردن مردم. آزاد کردن تحمیلات طبقاتی. آزاد کردن از اندیشه‌های شرکی که تحمیل شده بود. آزاد کردن از احکام و قوانینی که به‌سود یک طبقه بر دیگران تحمیل شده بود. این رسالت پیامبر شما بود. ما هم باید دنبال همین رسالت باشیم. این شهدا دنبال همین رسالت بودند در مقابل فرهنگ تحمیلی، اقتصاد تحمیلی، قوانین تحمیلی، در برابر محدودیتهای پلیسی که گاهی به اسم دین بر مردم تحمیل می‌شد که از همه خطرناکتر بود. یعنی آنچه را که احبار و رهبان و همکاری آنها با طبقات ممتازه بر مردم تحمیل کرده بودند و به نام دین این خطرناک‌ترین تحمیلات است یعنی آنچه که از خدا نیست، از جانب حق نیست آنها به اسم خدا به دست و پای مردم ببندند و مردم را از حرکت حیاتی بازدارند. حق اعتراض به کسی ندهد. حق انتقاد ندهند فعالیت آزاد به مردم و مسلمانها و مردم آزاده دنیا ندهند دعوت اسلام دعوت به رحمت و آزادی است.


آیا این است رحمت به آزادی؟


خب مگر همین پدر طالقانی در پیام ۴خرداد نگفت که این‌گونه شهدا برای در هم کوبیدن شرک و بت ها و اقامه توحید به‌پا خاستند مگر نگفت که فرزندان همین مادران، شاگردان مؤمن و دلدادهٔ مکتب قرآن و گوهرهایی که در دل تاریکی درخشیدند.


بله اینها نشانه‌های صبح طلوع فجر بیداری نهایی خلق. نهایت شب رهروان کوی عشق و شهادت و آیات فرخنده‌ ایمان امیدند. ربنا تقبل منا انک انت سمیع العلیم. بار پروردگارا از ما قبول کن این سرها و چشمها و دست‌ها را همانا که توی شنوا و دانا.


خدایا تو شاهد باش که این شهدا هیچ‌کدام وزیر و وزیر زاده و اهل محلات وزیر نشین، برخلاف آنچه عده‌یی می‌گویند نبوده‌اند. محروم‌ترین فرزندان خلق بودند.


پدرها و مادرها داغداری که جگر گوشه‌های‌تان را از دست داده اید ولی سرفرازئید و استوار و مقاوم و می‌گوید بقیه را هم خواهید داد شما خودتان هم از آیات و نشانه‌های ایمانید.


همان‌طوریکه رضا رضایی به مادرش نوشته بود وقتی مسئولان فلسطینی در سال ۵۰شمه‌ای از وضعیت خانواده‌های ما را شنیدند گفتند با این خانواده‌ها به لاشک شما پیروز خواهید شد. یکی از علائم پیروزی همین هاست همین شماها هستید.


امروز هم ما چیزی نداریم جز درد و غم و رنج که به شما هدیه بکنیم. باز هم دست شما می‌شکند. باز هم ارز و احترام تان مورد هتاکی قرار می‌گیرد. باز هم فرزندانتان شهید می‌شوند ما چه بکنیم؟ آخر اینها خودشان می‌خواستند. خودشان می‌خواستند که شما در مقام مادر مهدی رضاییها قرار بگیرید.


به همین دلیل من حالا فقط به شما مادرها شعری را هدیه می‌کنم که مهدی شهید در گوشه دفترچه‌اش نوشته بود. شاید فکر می‌کرد یک روز به گوش پدر و مادرش برسد. شاید فکر می‌کرد تصلای آنها باشد چه پیامی برای همه شما است شعر شعری است فلسطینی


الشیخ قال بلا دموع.. وبلا أنین فی الحنایا


پیرمرد بدون آن که گریه سر دهد و آه و ناله کند


وبلا انکسار أو خضوع.. لا تحزنوا لا تحزنوا


بدون مکث و اظهار کوچکی و ذلت همواره می‌گفت اندوهگین مباشید اندوهگین مباشید


ولدی شهید ولدی شهید


فرزند من شهید شد فرزند من شهید شد


بدمائه شق الطریق إلی الخلود


با خون خودش راه را به سوی ابدیت و جاودانگی گشود


وأنا سعید وأنا سعید


و من سعادتمند شدم سعادتمند شدم


فأنا لهذا الیوم کنت أعدهُ


آخر من برای چنین روزی آن را مهیا کرده بودم


لا تحزنوا لا تحزنو


اندوهگین مباشید


فالفجر أوشک أن یلوح من الحراب


نزدیک است سپیده دم از پس این پیکار مقدس بدمد


ومن الجراح الراعقات.. و من العیون المؤمنات


پس از سرهای سرشار از عاطفه و چشمهای سرشار از ایمان و امید


الفجر آت.. والنصر آت


سپیده دم می‌رسد و پیروزی فرا خواهد رسید


«والیل اذا عسعس و الصبح اذاتنفس»


حالا گو گلوله‌ها باز هم ببارند.


(تشویق جمعیت)


مادرها و پدرها اندوهگین مباشید بالاخره چماقدارها ریشه‌کن خواهند شد، پاسداران شب


اما بگذارید بپرسم بگذارید در رابطه با این همه گلها و استعداد‌هایی که پرپر شدند بپرسم، بپرسم که


و اذا الموؤده سئلت بای ذنب قتلت


به کدامین گناه کشته شدند کدام گناه


علمای شریعت! رجال دولت! وکلای مجلس! اصناف! بازاریها! مطبوعات! رادیو تلویزیون! که می‌گویید در خط انقلاب هستید، آخر چرا ساکتید؟


(تشویق جمعیت)


و به‌خدا قسم اگر کسی فکر کند که ما از گلوله و گاز اشک‌آور می‌ترسیم، هیهات! هیهات!… پس چرا جلوی چماقداری را نمی‌گیرید؟


مگر خطر چماقداری از سایر مفاسدی که جزاش اعدامه کمتره؟ وانگهی ما که دهها بار، صدها بار گفتیم یکی از سرچشمه‌های اصلی چماقداری را شناسایی کردیم با جزئیاتش می‌دانیم، برنامه بدید ما در رادیو و تلویزیون افشا کنیم.


آقای رادیو تلویزیون بحث آزاد، بفرمائید بحث آزاد. ما که صدبار گفتیم اگر امکانات شما ندارید ما به قدر توانایی‌مان در اولین فرصت این پدیده ضدانقلابی مسموم را از ریشه برخواهیم کند.


این پدیده ضدخلقی، ضد انقلابی، ضداسلامی.


آهای کجا هستند آنهایی که می‌گفتند و می‌گویند پیشوای ما علی است؟ اگر منظور شما از علی، امیرالمؤمنین علی است که وقتی شنید گوشواره را از گوش زن غیرمسلمان درآوردند، فریاد زد. وقتی شنید آن زن نمی‌توانسته از خود دفاع کند و صدا به اعتراض و دادخواهی بلند می‌کرده و پاسخی نمی‌شنیده و وقتی شنید که آن مهاجمین به‌خصوص در مقابل این بدکاریشان زخمی هم نشده و جزایشان را نپرداخته‌اند، فریاد زد: "فلو انّ امرءاً مسلماً مات من بعد هذا اسفاً ما کان به‌ملوماً"


اگر مرد مسلمانی از شنیدن این قضیه از اسف و اندوه بمیرد، ملامتی بر او نیست. سزاوار است که بمیرد. " … بل کان به‌عندی جدیرا" در نزد من سزاوار است، اگر آن غیرتی در جامعه نیست که جلو این کار را بگیرد، مرگ سزاوارتر است.


فیا عجبا! ای عجب "والله یمیت القلب و یجلب‌الهمّ" به‌خدا قلب آدم می‌میرد از اندوه. علی که این است. تازه گوشواره را از گوش دختر غیرمسلمان درآوردند.


ولی شما چطور است، چطور است که چشم دختر مسلمان را از حدقه درمی‌آورند، دست مادر شهید مسلمان را می‌شکنند، دم بر‌نمی‌آورید؟ آخر تا کی؟ دم زدن صوری از اسلام تا کی؟ مگر حضرت علی فقط به کلام می‌گفت اسلام و قسط؟


فیا عجبا! عجبا! می‌گویید ما مسلمان نیستیم، آخر علامت اسلام چیست جز شهادتین؟ اشهد ان لااله‌الاالله، محمداً رسول‌الله


(کف‌زدن جمعیت)


کف نزنید!


فیا عجبا! عجبا! مجاهد خلق باید بیاید و شهادتین بگوید، باز هم بگویید: اشهد ان لااله‌الاالله، اشهد‌ ان محمداً رسول‌الله، اشهد ان امیر المؤمنین علیاً حجت‌الله.


بگذارید بشنوند، همه، بلند‌تر بگویید! (تکرار شهادتین توسط جمعیت) ها چه شد گلوله‌ها؟!



چه باید کرد -مسعود رجوی -تهران -امجدیه ـ خرداد۱۳۵۹ ـقسمت سوم


فیا عجبا! عجبا! اگر کسانی که به‌قول پدر طالقانی راه جهاد اسلامی را گشودند و دلداده مکتب قرآن بودند، مسلمان نیستند، پس بیایید مسلمانی را تعریف کنید.


گو این‌که قسط و عدالت در اسلام که مسلمان و غیرمسلمان نمی‌شناسد. ولی باشد، باشد، می‌گویید مسلمان نیستیم، باشد. لااقل بر ذمه اسلام هم نیستیم!


فیا عجبا! عجبا! یک روز پدر طالقانی به‌مناسبتی در مجلس خبرگان گفت حاضرم جریمه بدهم.


ما هم امروز می‌گوئیم، اگر اسلام خدایی ناکرده، خدایی ناکرده آن خشونت و انحصارطلبی و تنگ نظری است که شما در عمل مبلغش هستید ما هم حاضریم جزیه بدهیم.


ترا به خدا قضاوت کنید آی مسلمانهای این مرز و بوم. پارسال در قم امسال در تربت حیدریه، اراک در بازارش نمایشگاه گذاشتند وافور و تریاک و منقل و وسایل فساد که اینها را از مجاهدین گرفتیم.


فیا عجبا! عجبا! اینها جنایت نیست. اینها ضداسلام نیست. لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ. مگر اسلام دین برداشتن قل و زنجیرها نیست؟

مگر پیامبر اسلام فرشته رحمت و رهایی نیست؟‌ پس اینها چه کارهایی است که تحت نام اسلام صورت می‌گیرد؟

آخه اسلام کجا چماق و تهمت و دروغ و حق کشی و انحصارطلبی کجا؟

حرف ما با آنهایی است که آشکارا شاه را بر مجاهدین مرجح می‌دانند. آنهایی که در گوشه و کنار کشور به چماقداری دامن می‌زنند. آنهایی که مجاهدین را صریحاً دشمن اصلی معرفی می‌کنند. شاید خوانده باشید. می‌گویند اصلاً مجاهدین هدف هستند. صفحه ۶ یکی از این روزنامه‌های صبح را تاریخ سوم اردیبهشت را بخوانید، یکی از همین آقایان خودش نوشته است.


«هیچ‌کدام از ابرقدرتها برای ما خط ایجاد نمی‌کنند. برای ما در آینده خطری که احساس می‌شود از جانب منافق‌هاست.»


حرف ما با آنهایی است که با شاه ساخته بودند ولی با مجاهدین سر ناسازگاری دارند. اینجاست که می‌گوییم آنها در زمره مرتجعین هستند. همینها هستند که مردم را از اسلام بیگانه می‌کنند. اصل دعوا هم همین جاست. سر ترویج دو نوع اسلام است.


والا چرا ما می‌بایست این همه سر و دست و چشم فدیه بدهیم؟


بفرمائید این هم یک نمونه برای همین فردا ۲۳خرداد روز جمعه. کانون هدایت تبریز اعلامیه‌اش است. دعوت می‌کند به راهپیمایی. هدفهای راهپیمایی: ‌مشت محکم بر دهان یاوهگویان ضدانقلاب و گروه‌های سیاسی و ایادی امپریالیستهای شرق و غرب به‌خصوص گروهک مجاهدین خلق بزنید.


خوب است که کانون هدایت است، اگر کانون اضلال می‌بود چی بود؟ ماشاءالله، خیلی هدایت می‌کنید. آخر به من جواب بدهید اگر مجاهدین ایادی شرق و غربند، پس کی در این مملکت سالم است؟


وانگهی دوستان عزیز، چرا راه دور می‌روید؟ اگر فیالواقع می‌خواهید مشت محکم به دهان ایادی بزنید، به‌خصوص ایادی دشمن اصلی خلق بزنید، دهان مبارک خودتان را بکوبید. (تشویق جمعیت)


ولی مواظب باشید خیلی محکم نزنید که خون جاری میشه و شما در گذشته از خون جاری شدن خیلی نگران بودید.


اما بگذارید من امروز تصریح بکنم، امروز هر‌چه سر و دست مجاهد و چشم مجاهد را کوردلان دربیاورند و بشکنند، ممکن است کسی به آنها چیزی نگوید.


اگر ‌چه باز هم شلاق را بر بدن ما آشنا بکنند. اگر ‌چه به‌رغم صدها بار شکایت، اعتراض و تقاضای رسیدگی تا این ساعت هیچ رسیدگی جدی ما در این مورد ندیدیم.




اما یک چیزی می‌خواهم بگویم. یقین کنید، یقین کنید که هر دستی که از مجاهدین بشکند، ده دست به آنها افزوده می‌شود


و هر چشمی که از حدقه مجاهدین بیرون بیاید، صد چشم بینا شده دیگر به آنها افزوده می‌شود.


و هر قلبی که از مجاهد پاره کنید و سری که بشکنید هزار قلب و سر دیگر پربرکت بجایش خواهد نشست.


این منطق انقلاب است. این منطق توحید است، منطق تکامل است، منطق اسلام است و منطق راه خدا و راه خلق است. مگر نیست که به‌قول قرآن، مثل آنها که در راه خدا انفاق و فدیه می‌کنند، "کمثل حبه انبتت سبع سنابل فی کل سنبله مأته حبه والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم"


همانند دانه‌یی است که هفت خوشه می‌رویاند و در هر خوشه‌یی صد دانه و خدا چندبرابر می‌کند برای هر که بخواهد که خدا گشایش‌دهنده علیم است.



پس ای مادران شهدا، ای خواهران شهدا فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به وذلک هو الفوز العظیم. بشارت باد به شما برای این خرید و فروشی که کردید. این همان رستگاری بزرگ است. بله در مقابل هر دست ۱۰دست، هر چشم ۱۰۰چشم، هر سر و قلب هزار تا. بله مادران شهدا به جای هر فرزند شما حالا در سراسر کشور هزاران فرزند دارید.




حالا بگذار هر‌چه می‌خواهند علیه ما توطئه بکنند، شلاق و ژ‌ـ‌۳ بکشند و ما هم‌چنان مانند سیدالشهدا فریاد می‌زنیم: "ان کان دین محمد لا یستقم الا بقتلی، فیا سیوف خذینی" اگر دین محمد جز با عبور ما از جاده خون، استوار و مستقیم و راست نمی‌شود، پس ای گلوله‌ها، بگیریدم.



اینجاست که نه ما و نه مادرانمان و نه پدرانمان هیچ زبانی به شکوه و شکایت نداریم. به عکس باز هم با تمسک به امام حسین می‌گوئیم خدایا شکر، رضی به رضائک به رضای تو راضی هستیم. الحمدالله علی حسن بلائک. شکر به خدا بر این بلاها و آزمایشهای نیکو. بنابراین مادرها، خواهرها،‌ برای به ثمر رسیدن این گلهای پرپر شده که حتی در همین دنیا هر چقدر می‌تونید در هر کجا که هستید بگید،‌بنویسید، روشنگری کنید.


… جالب است بعضی وقتها بعضی از آقایان که راه می‌افتند گوشه و کنار کشور تا زمینه چماقداری را آماده کنند، می‌گویند که حرف نزنید تا چماق نخورید، می‌گویند که میلیشیای مجاهدین دروغپرداز است. ولی ما می‌گوییم هر‌چه می‌خواهید چماق بزنید، گاز اشک‌آور و گلوله. سر مویی از حقوق قانونیمان کوتاه نمی‌آییم. (کف‌زدن جمعیت)


اگر شما نمی‌توانید قانون مورد تصویب و مورد قبول و تأیید خودتان را اجرا بکنید، شما باید تکلیف خودتان را با مردم روشن بکنید.


ثانیا می‌گوئیم که بقول پدر طالقانی هر جمعیتی که بخواهد آزادی، بحث و انتقاد را محکوم بکند اسلام را نشناخته. بگذارید تکرار کنم.




برای انقلابی آزادیهای انقلابی شوخی بردار نیست. به قیمت خون به‌دستش آوردیم و تا پای جان هم از دستش نخواهیم داد.



هر کس که بخواهد آزادیهای انسانی، انقلابی و اسلامی را محدود بکند، نه اسلام را شناخته، نه انسان را و نه انقلاب را. آزادی، ضرورت دوام انسان در مقام انسانی است. والا با حیوانات که فرقی ندارد. والا مسئولیت و وظیفه‌یی ندارد، والا دنیای انسانی به جهان حیوانی تنزل خواهد کرد.


بنابراین، بله تاوانش را خواهیم پرداخت باز هم:


هر که در این بزم مقرب‌تر است


جام بلا بیشترش می‌دهند


ما به بزم آزادی آمده‌ایم، نه به رزم آزادی، به رزم اسلام و انقلاب آمده‌ایم…


بگذار مادران ما هر قدمی که می‌توانند به احوالات زینب کبری علیها سلام نزدیکتر بشوند. مگر نیست که مادران ما هم مثل مادران اصحاب حسین به سرها و چشمهایی که می‌دادند افتخار می‌کردند.


آهای مادرها مبادا آرزو بکنید که این سرها و چشمها به شما برگردد. اجر شما کم خواهد شد. مگر نبود که اصحاب ابا عبدالله وقتی سر را دشمن می‌انداخت سر فرزندشان را جلویشان برمی‌داشتند پرتاب می‌کردند می‌گفتند سری را که در راه خدا دادیم پس نمی‌گیریم.


بگذارید این نکته را هم روشن کنم برای ما هر خون بیگناهی که بر این خاک، بر این میهن بریزد مقدس و گرامی است. بنابراین تجلیل از این شهدا یک سبقه مکتبی، یک سبقه سازمانی و فرقه‌ای ندارد. بحث در اینجاست که تأکید ما بر این تجلیل و بر این گرامی‌داشت، بر این مبناست که هیچ چیز بی‌شائبه‌تر و روشن‌تر از این شهدا و مجروحان پیام آنها را که پیام مکتب و انقلاب و رحمت آزادی است به توده‌های مردم نمی‌رساند. آخر وجدانهای بیدار از خودشان می‌پرسند گناه اینها چیست؟ راستی گناه ما چیست؟ در ازای آن همه خون و فداکاری حتی یک ساختمان را هم در این تهران به ما نتوانستند ببینند. گفتیم آقا اجاره می‌دهیم. گفتند نمیشه.


گفتیم آقا مهلت بدهید. گفتند نمیشه. ای وای،‌ ما که بند ساختمان نیستیم. کی کار ما بند بوده به در و پیکر؟ کار ما بند بوده به قلب و جگر.


آیا شقه کردن بیش‌ از‌ پیش جامعه کافی نیست؟ از ما می‌پرسند که چرا بعد از بی‌نتیجه ماندن این همه شکوه و شکایت باز بیکار نشسته ائید؟


ما چه جواب بدهیم؟ ما چه بکنیم؟ چه باید کرد؟


بگذارید یادآوری بکنیم بقول علی علیها سلام که روز مظلوم بر ظالم شکاننده‌تر است و این پاسخ کسانی است علناً در مجامع رسمی، در محافل مذهبی علناً می‌گویند که اگر یک روز درگیری بشه ما اینها این مجاهدین را یا میریزیم به بحر خزر یا به خلیج‌فارس. و ما می‌گوئیم آقایان شما مواظب خودتان باشید ریختن ما به خلیج پیشکش.


«واللیل اذا عسعس والصبح اذا تنفس» در همین رابطه مسأله‌ای که نبایستی مخفی بماند و ما نسبت به آن به تمام مردممان هشدار می‌دهیم این است: ‌




قدم بعدی این چماقداریها جوخه‌های تروریستی است. وقتی چماق مؤثر نباشد، تروریسم رشد خواهد کرد. ما خواستار تروریسم نیستیم.



و البته یقین داریم، یقین داریم که به‌حکم خدا، بنا‌ به همه سنن تکامل، به‌حکم تاریخ، سرانجام در پس همه فراز و نشیبها، این خلقهای در زنجیر جهان و از جمله خلق قهرمان ایران است که بر تمام دشمنان درونی و بیرونی خود پیروز خواهد شد صبح پیروزی نهایی چه وجد‌انگیز و شیرین است!


"واللیل اذا عسعس والصبح اذا تنفس" …


در پایان اجازه می‌خواهم به‌دلیل اجتماعمان در این ورزشگاه تاریخی یاد بکنیم روان شاد جهان پهلوان تختی قهرمان را و احترامهای تمام حاضرین را نثارش کنیم. مخصوصاً من بایستی تشکر بکنم از ورزشکاران قهرمانی که در همین ساعت در این زمین مسابقاتی داشتند ولی به حرمت خون شهیدان با نهایت بزرگواری برای برگزاری این مراسم این وقت را در اختیار ما با تمام امکانات قرار دادند. براستی هم که از آنها جز این نبود اگر جوهر ورزش حرمت روح و جسم انسانی است این نشانه حرمت و احترام آنها به خون شهداست.


سلام بر خلق. سلام بر آزادی




 

 
لطفا به اشتراک بگذارید: