علی قدر انسان ـ سخنان برادر مجاهد مسعود رجوی ۲۴اسفند۱۳۷۱ (۲۱رمضان۱۴۱۳)

علی قدر انسان ـ سخنان برادر مجاهد مسعود رجوی ۲۴اسفند۱۳۷۱ (۲۱رمضان۱۴۱۳)


علی خیلی خاکی بود. به ابوتراب (به‌معنی خاکی و خاکسار) معروف بود و این اسم را پیامبر رویش گذاشته بود


وقتی زمان کار و جنگ و فدا و ابتلا بود، علی در صف اول بود اما برای چیزهای دیگر حسابی برای خودش باز نمی‌کرد. اهل ایمان بود و نه اهل معامله و دریافت


در آن دوران برخی حواسشان بسیار جمع منافعشان بود و لابد برای هر چیزی محاسبه می‌کردند و چرتکه می‌انداختند اما علی را با این محاسبه‌ها و چرتکه‌انداختنها کاری نبود آن چه که بسیار بارز بود اخلاص علی بود


علی با کشورگشایی و به اصطلاح «صدور انقلاب» تحت نام اسلام مخالف بود با تبعیض در تقسیم بیت‌المال و با تبعیض بین عرب و عجم مخالفت می‌کرد


در مورد علی می‌گفتند سیاست بلد نیست و سیاستمدار نیست! البته اگر سیاست به‌معنای رندی و تجارت و حقه‌بازی است، درست می‌گفتند، او اهلش نبود


یکی از القاب علی «آیت کبری» است. یعنی «نشانه بزرگ» و لقب دیگرش «نبأ عظیم» یعنی «خبر بزرگ»


راستی او از چه چیزی خبر می‌دهد؟ مگر نه این است که علی اوج پیام و تکامل فرزند انسان است؟ هم‌چنان‌که سمت انحرافی و حضیضِ وحشّانیت آن


امثال معاویه و ابن‌ملجم و خمینی و خامنه‌ای و رفسنجانی هستند!


سمت مثبت آن از چه چیزی خبر می‌دهد؟ خبرش این است که «می‌توان و باید» صراط مستقیمی که علی می‌پیمود در شرایط خودش به زیانش بود به همین خاطر به او می‌گوییم مظهر خلوص و اخلاص چون در این فکر نبود که حالا زمانه کی به نفع ما می‌شود؟ مگر اصلاً موضوع این است؟


اگر قرار بود مثلاً حضرت علی یا امام حسین بیایند و فقط برای پیروزی بجنگند که نتیجه‌اش الآن این نبود. این ایدئولوژی که شما هم مدعی تبعیت از آن هستید


بعد از رحلت پیامبر فقط چهار سال و اندی در حاکمیت بوده و بس!


امّا ما هنوز هم داریم از آن تغذیه می‌کنیم و ایدئولوژیک به آن می‌نازیم و افتخار می‌کنیم. علی به قد و قواره آن روزگار نمی‌خورد. این رهبری از کجا آمده است؟


مگر این‌که فلش و بردارش به سمتی باشد که خبرهایی از آن هست. پس او حتماً باید به ایمان بسیار بالابلندی آراسته باشد باید به یک نظرگاه بسیار متعالی وابسته باشد و از آن تغذیه کند


مسعود رجوی-رمضان ۱۳۷۱


علی، پیشتاز ایمان


پیامبر، علی (ع) را از هفت سالگی به خانه‌اش برد. پیامبر ۴۰ساله بود که بعثت او فرا رسید. روزی، بر اساس رسالتی که برعهده‌اش گذاشته شده بود، قوم و خویشها و افراد نزدیک عشیره‌اش را دعوت کرد و به آنها گفت: حامل خبر جدیدی هستم. خدایی یکتا وجود دارد که ستایش ویژه اوست. این بتها و این چوبها و سنگهایی که به‌عنوان خدا پرستش می‌کنید، پوچ و باطل است و این بساط و حاکمیت و مناسبات ناشی از آن را باید جمع کنید. من رسول خدا هستم و شما را به پرستش او دعوت می‌کنم.


این سخنان در شرایطی گفته شد که شرک و جاهلیت و ارتجاع سلطه کامل داشت. موقعیت بس خطیر بود و هیچ‌کس این سخنان را جدی نمی‌گرفت.


از میان همه کسانی‌که محمد دعوت کرده بود، تنها یک پسر ده‌یازده ساله بلند شد و گفت: محمد! من تو را و خدای یکتا را قبول دارم. به خدا و رسولش ایمان می‌آورم و بر حقانیت تو گواهی می‌دهم.


پیش از علی، خدیجه همسر عظیم‌الشأن پیامبر ایمان آورده بود و در واقع اولین مسلمان بود.


اکنون در نخستین دعوت عامِ پیامبر، علی نخستین مردی بود که ایمان می‌آورد. این اتفاق در آن شرایط تاریخی چندان جالب نبود. در آن سطح نازل از تکامل اجتماعی، «جنس» و «سن» ارزش‌های پایه‌یی بودند و در میان آن‌همه ریش‌سفید و سالخورده و آدمهای بالغ و بزرگسال، گرویدن آن «زن» و ایمان آوردن این نوجوان «کم‌سن و سال» اسباب تمسخر بود و طبیعی بود که بگویند در میان این‌همه آدم حداقل یک فرد بالغی بلند نشد و فقط یک «بچه» او را تأیید کرد!


آن روز پیامبر هر چه بیشتر گفت، کمتر جواب گرفت. البته این امری غیرقابل انتظار نبود. چون که بشریت دوران صباوت نوع خود را می‌گذراند. هنوز خیلی مادون بود و از علم و آگاهی و معرفت برخوردار نبود. به همین دلیل، قوم و قبیله وقتی غذا را خوردند، با تمسخر به شماتت محمد پرداختند که مگر دیوانه شده‌یی؟! عقلت کم شده؟ این حرفها چیست؟ آنها را کنار بگذار.


اما آن نوجوان ده ـ یازده ساله ایمان آورد. نگو که جانشین پیامبر هم هست و خواهد بود...


در شعب ابوطالب


شرایط بر محمد و یارانش روزبه‌روز سخت‌تر شد، دیگر زندگی در مکه و تحت فشار سنگین مشرکین ممکن نبود. ناچار از شهر بیرون زدند و به دره‌یی رفتند که به‌زودی به «شعب ابوطالب» شهرت یافت.


نهال توحید و انقلاب آن‌قدر جوان و تازه بود که تحت فشار شدید ناگزیر از تدافع مطلق بود. به دره رفتند تا کسی کاری به آنها نداشته باشد. جایی که گرسنگی در آن فشار زیادی وارد می‌آورد...


تا زمانی که خودتان (مجاهدین) از کشور تان مهاجرت نکرده بودید و تا زمانی که خودتان در جریان زندگی سنگری


(در دوره بمباران) گوشه‌یی از این وضعیت را لمس نکرده بودید، این را حس نمی‌کردید.


حال آن‌که ما در هر شرایطی حتی‌المقدور ذخیره غذایی و امداد پزشکیمان را داشتیم و به‌هیچ‌وجه قابل مقایسه با آن دوران نیست، شرایط آن دوران طوری بود که ضعف بدنی در اثر فقدان غذا، به مرگ منجر می‌شد.


در آن شرایط علی و دیگر جوانان و یارانی که در رکابش بودند، شب‌ها از کوه‌ها بیرون می‌زدند تا مخفیانه خرما یا حتی هسته خرما تهیه کنند. هسته خرما را باید آرد می‌کردند و از آن نان می‌پختند. چون خوراک دیگری یافت نمی‌شد. دره ابوطالب اساساً محل اسکان و استقرار نبود.


روزها آفتاب گرم و سوزاننده و شبها لابد که بادهای وحشی و وجود انواع حیوانات و حشرات و ابتدایی‌ترین مشکل یعنی تهیه غذا. زیرا در محاصره کامل بودند و کسی نمی‌توانست چیزی به آنها برساند.


ارتجاع مرتب فشار را بیشتر می‌کرد و خانواده‌های آنها را هم مورد اذیت و آزار قرار می‌داد. استقرار در این درّه، سه سال به‌طول انجامید...


سپس از ابتدای پیام‌آوری و بعثت ۱۳سال گذشت و زمان هجرت رسید تا بعدها اندکی قدرت یافتند و پا گرفتند.


در همین جا اضافه کنم که به مرور زمان وقتی جبهه پیامبر کمی قدرت گرفت همه گروندگان هم‌چون علی که در دامان پیامبر بزرگ شده بود خالص نبودند.


بسیاری فقط اسلام را پذیرفته بودند و از امکانات، اسم و شهرت و نفوذشان استفاده می‌شد. اگر بر اساس اخلاص و ایمان ارزشیابی کنیم شاید پیامبر می‌بایست روی حدود ۱۰نفر و نه بیشتر حساب باز می‌کرد


آن دوران روزگار عجیبی بود. یک طرف امپراطوری (ابر قدرت) روم قرار داشت و یک طرف ابر قدرت ایران


پیامبر و پیروانش در یک دره در گوشه‌یی از عربستان و شهر مکه پس از تحمل ۱۳سال فشار ناچار به هجرت شدند. چون که این ملاء دیگر جا و ظرفیت پذیرش آنها را نداشت. باید مکه را به سمت مدینه ترک می‌کردند.


شب هجرت


در مدینه فضا بازتر بود. عشایر شهر قبلاً با پیامبر پیمان اتحاد بسته و از او برای رفتن به مدینه دعوت کرده بودند.


به هنگام هجرت نیز شرایط سخت بود.


مشرکین طرح مشخص ترور رسول خدا را ریختند. عناصری از کلیه قبیله‌ها و عشیره‌ها برای اشتراک در این جنایت انتخاب شده بودند تا نیمه‌شب به خانه پیامبر بریزند و کارش را تمام کنند. طرحی بسیار ساده و عملی که مسئولیت آن جنایت را بر سر همه قبیله‌ها و عشیره‌ها سرشکن می‌کرد و به این ترتیب، در منطق قبیله‌یی، درگیری‌ها و مناقشات بعدی و پیآمد سیاسی و اجتماعی نداشت.


تا آن‌موقع به‌خاطر نفوذ خانواده پیامبر و مشخصاً به‌خاطر وجود عمویش ابوطالب که در رأس خانواده آنها بود، کسی جرأت چنین کارهایی را نداشت. اما در طول اقامت در درّه، هم ابوطالب درگذشت و هم خدیجه کبری همسر پیامبر و مادر حضرت فاطمه (ع). دو فقدان بزرگ که چیز ساده و کمی نبود...


چاره‌یی جز هجرت نبود و برای این‌که طرح خروج از شهر و رفتن به مدینه لو نرود، می‌بایست علی به‌جای پیامبر در بستر او بخوابد و پیامبر به‌صورت کاملاً مخفیانه به‌طرف مدینه حرکت کند. زیرا در صورت اطلاع سریع از هجرت محمد، گلوگاهها را می‌بستند، تعقیبش می‌کردند و به دام می‌انداختند. در آن صورت، کار این شریعت نوپا که قدرت چندانی ـ بویژه قدرت نظامی ـ نداشت، به آخر رسیده بود.


آن شب علی جای پیامبر خدا خوابید. وقتی مشرکین به خانه ریختند تا زمانی که نگاهشان به علی نیفتاده بود، فکر می‌کردند کسی که در رختخواب استراحت می‌کند، پیامبر است. اما وقتی وارد شدند، دیدند که علی است: اولاً فهمیدند که پیامبر رفته و به هدفشان نخواهند رسید. ثانیاً از مواجهه با علی جا خوردند چون ضرب شست علی مشهور بود.


علی برخاست و خطاب به آنها گفت: چکار دارید؟ من علی‌بن‌ابی‌طالب هستم. آدمکشان، ارذال و اوباش و خمینی‌چیهای آن دوران از ترس غلاف کردند و در رفتند.


البته برای علی این کمترین و ساده‌ترین ابتلائات بود. بعدها سختیها و ابتلائات شدیدتری پیش آمد.


آزمایش‌های دیگر


یک روز جنگ خندق بود. دیوارهای دفاعی مسلمانان داشت فرو می‌ریخت.


غول بی‌شاخ و دمی به اسم عمروبن عبدود که در جنگ بسیار شجاع و نامدار بود و همه کس را در هم می‌کوبید، به این طرف خندق پریده بود و هماورد می‌طلبید. بسیاری جرأت حرکت نداشتند و پیامبر ناگزیر علی را به مصاف او فرستاد.


داستان را لابد می‌دانید که چگونه علی آن هیولای غول‌پیکر را از پای درآورد و حتماً شنیده‌اید که او به هنگامی که علی روی سینه‌اش نشسته بود، به‌صورت علی تف کرد. امّا علی به جای هر واکنشی بلند شد و لحظاتی قدم زد و بعد کار او را تمام کرد. وقتی علت را از علی پرسیدند، گفت:


از کارش عصبانی شدم، دیدم اگر در آن لحظه او را بکشم خشم خودم در آن دخیل است، حال آن‌که قرار است همه کارها در جهت رضای خدا باشد.


صحنه دیگر جنگ احد بود. می‌گویند بیش از هفتاد، هشتاد زخم برداشته بود، اما باز از زمین بلند شد.


خیلی هم خاکی بود. به ابوتراب (به‌معنی افتاده و خاکی و خاکسار) معروف بود و این اسم را پیامبر رویش گذاشته بود. یک روز به مسجد می‌رفت دید علی در گوشه‌یی بر روی خاک خوابیده،


همان‌جا به طنز اسمش را گذاشت ابوتراب. پیامبر به طنز و شوخی خیلی از این اسامی و اصطلاحات به‌کار می‌برد ولی چون کلام رسول خدا بود ماندگار می‌شد.


اخلاص علی


علی به‌شدت پرهیز داشت که مبادا حد و مرزهایش با خود پیامبر به هر صورتی مخدوش شود. هرگز به‌دنبال این نبود که مثلاً از نظر سیاسی جایی برای خودش پیدا بکند، یا بخواهد حتی در ظواهر شبیه پیامبر باشد. وقتی که زمان کار و جنگ و فدا و ابتلاء بود، علی در صف اول بود. اما برای چیزهای دیگر حسابی برای خودش باز نمی‌کرد. اهل ایمان بود و نه اهل معامله و دریافت...


یک روز که پیامبر در اوایل ورود به مدینه، دو به دو بین افراد پیمان برادری می‌بست، در نقطه‌یی علی بی‌صبرانه گفت نوبت من کی می‌رسد. پاسخ داد صبر کن. پیغمبر می‌خواست هیچ کس جا نمانده باشد. سپس در شرایطی که عقد وپیمان بین همه بسته شده بود، پیامبر خطاب به علی گفت حالا خودم مانده‌ام! و آنگاه با علی پیمان برادری بست...


در آن دوران هم برخی حواسشان بسیار جمع منافعشان بود و لابد برای هر چیزی محاسبه می‌کردند و چرتکه می‌انداختند. اما علی را با این محاسبه‌ها و چرتکه‌انداختنها کاری نبود. آن چه که بسیار بارز بود اخلاص علی بود.


در غدیر خُم!


ده سال پس از هجرت، در آخرین سفر پیامبر به مکه، حجة‌الوداع، وقتی که از زیارت خانه خدا برمی‌گشت، در آبگیری به‌نام «غدیر خم» که بین مکه و مدینه واقع است، کاروان مسلمانان را متوقف کرد.


روی منبری که از جهاز شترها درست کرده بودند بالا رفت و خطبه‌یی ایراد کرد. در برابر انبوه جمعیت مسلمانان علی را با دست بلند کرد و گفت: هر کس که من مولای او هستم این علی مولای اوست.


و دعا کرد که خداوندا! دوست بدار آن‌کس که او را دوست دارد و دشمن بدار آن‌کس را که با او عداوت ورزد. یاری کن هر کس که او را یاری کند و خوار کن هر کس که او را خوار دارد. .


در همین جا بود که بر پیامبر این آیه از جانب خدا نازل شد که امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام کردم و خشنود و راضی شدم که اسلام دین شما باشد...


پیامبر دو ماه پس از این سفر در مدینه رحلت کرد.


صبر جمیل


یک ابتلای بزرگ علی دوران حق‌ناشناسی نسبت به او و خانه‌نشینی‌اش پس از رحلت پیامبر بود که ۲۵سال طول کشید. لابد در این میان داستان فدک را هم شنیده‌اید. سرپرستی یک آبادی بزرگ و پرمحصول که به علی محول شده بود، تا برایش پشتوانه و اعتبار مالی باشد؛ از هر لحاظ از جمله برای تدارکات و خرید سلاح. آن را نیز از او گرفته بودند.


هنوز سه ماه از رحلت پیامبر نگذشته بود که رحلت حضرت زهرا رسید.


این تنهایی برای علی بسیار سخت و دردناک بود. شرایط تلخی که باید ۲۵سال هر ساعت و هر روز، ماه و هر سالش را تحمل می‌کرد.


شیر غرنده‌یی را در نظر بگیرید که مجبور است آرام و خاموش باشد و به‌خاطر شرایط خاص سیاسی نمی‌تواند به قیام برخیزد. به این می‌گویند صبری بسیار تلخ اما جمیل!


قلبش هر روز و هر لحظه به‌خاطر اسلام و توحید و آرمان و آیینی که به‌خاطرش در رکاب پیامبر آن‌همه جنگیده بود، در هم فشرده می‌شد. می‌گویند گاه شبها به بیابان می‌رفت و سر در چاه فرو می‌برد و می‌خروشید.


نخلستانی با دست خودش در مدینه کاشته بود


قسمتی از وقتش به کار یدی زیاد می‌گذشت.


با کشورگشایی و به اصطلاح «صدور انقلاب» تحت نام اسلام مخالف بود. با تبعیض در تقسیم بیت‌المال و با تبعیض بین عرب و عجم مخالفت می‌کرد. قلمرو اسلامی به زمینداری و بزرگ‌مالکی تبدیل شده بود. فتوحات، یک طبقه ثروتمند درست کرده بود و بعد از این‌همه کشورگشایی لازم بود که کسی به آن رسیدگی کند.


علی، در حکومت


پس از ۲۵سال و در شرایطی که جاذبه جمع کردن ثروت و اموال برای طبقه ثروتمند بسیار بالا بود، توده مردم به طرف علی هجوم آوردند. چهار سال و چند ماه (کمتر از ۵سال) حکومت کرد که بزرگترین آزمایش و ابتلای علی بود. اولین اطلاعیه‌اش در آغاز حکومت این بود که حقوق مردم را حتی اگر در کابین زنانتان هم باشد بیرون می‌آورم. این سخن (یعنی دست‌بردن در مهر و کابین زنان) در فرهنگ آن روز عرب خیلی برای اشراف گزنده بود. حرفی از آن بدتر، نمی‌شد زد. پس، دشمن فراوان داشت و دوست کم. یکی از دشمنانش معاویه بود


که در شامات آن روزگار (سوریه امروز) یک پادشاهی تحت نام اسلام راه انداخته بود. خدم و حشم زیادی جمع‌وجور کرده بود، لشگری درست و حسابی از مزدوران داشت و سر به طغیان برداشته بود.


در دوران حکومت علی اولین جنگی که علیه او به راه انداختند جنگ جمل بود. بیست‌هزار نیرو آورده بودند. ، از سمت بصره لشگرکشی کردند.


یکی از همسران پیامبر را نیز بر روی هودج روی شتر نشانده و به صحنه آورده بودند. علی ایستاد، امّا فرمان شلیک صادر نکرد. زمانی که آنها جنگ را شروع کردند، علی نیز شروع کرد و فتنه را برچید.


بعد برای جنگ با معاویه به شمال و شمال غرب رفت. از آن جا که در فرماندهی و رهبری بسیار قوی بود، به‌رغم کمبود نیرو و امکانات، بر دشمن غلبه یافت. جنگاورانش با شجاعت بی‌نظیری می‌جنگیدند.


در این جنگ که به جنگ صفین مشهور است، وقتی دشمن دید دارد شکست می‌خورد قرآنها را بر سر نیزه کرد و این شعار دجالگرانه را علم کرد که بیایید قرآن را حَکم قرار دهیم! هر چه علی به لشگریانش فریاد زد که این حیله و نیرنگ است، قرآنها را بریزید، این‌ها ورق پاره‌یی بیش نیستند و آنها را وسیله دجالیت قرار داده‌اند؛ به جز یاران و یاورانش کسی گوش نکرد. معاویه با خدعه و نیرنگ از مهلکه نجات پیدا کرد و به شام برگشت.


از جنگ صفین فتنه خوارج برخاست، و علی با یک شورش داخلی مواجه شد. خوارج برای خود دار و دسته‌یی شده بودند و جنگیدن با آنها بسیار مشکل بود و فقط از علی برمی‌آمد. چون‌که خوارج خیلی تظاهر به پیروی از قرآن می‌کردند و مظهر تحجّر و دگماتیسم مذهبی بودند. مقابله با آنها کار هر کسی نبود.


باز با استغفار و بدون قصد قیاس، شرایط مبارزه با ارتجاع خمینی را مثال می‌زنم که می‌گوییم کار، کار مجاهدین است و به‌لحاظ ایدئولوژیک کسی از پسش برنمی‌آید. شما این را از مولایتان علی الهام گرفته‌اید.


علی ابتدا کار توضیحی، روشنگرانه و نصحیت و دلالت بسیار برای آنان کرد که کارگر نیفتاد. سرانجام آنها به جنگ آمدند و علی آنها را ریشه‌کن کرد.


انقلابی تا به آخر


جالب این‌جاست که در مورد علی می‌گفتند سیاست بلد نیست و سیاستمدار نیست! البته اگر سیاست به‌معنای رندی و تجارت و حقه‌بازی است، درست می‌گفتند، او اهلش نبود. والا حکومتش را می‌توانست با اجبار و سرکوب، با پول جمع کردن، پول پخش کردن، با خریدوفروش آدمها و با سازش و کنار آمدن و... شروع کند، نه با احقاق حقوق بربادرفته و تأکید بر برابری و عدالت و آزادی! لازم نبود این‌همه برای خودش دشمن بتراشد.


کمتر کسی را در دنیا می‌توان یافت که این‌همه دشمن داشته باشد، از هر طرف علیه او می‌زدند از معاویه گرفته تا اصحاب جمل و خوارج. همه کسانی که در مقاطع مختلف ضربه‌یی از علی خورده بودند و همه کسانی که مواضع ارتجاعی و انحرافی داشتند با او دشمن بودند. اما در عوض علی در قلب تاریخ و در قلب بشریت جاودانه شد...


راستی چقدر شقاوت و پلیدی می‌خواهد که آدم تیغ بکشد و فرق علی را بشکافد. باید خیلی حرام‌لقمه، خیلی شقی و رذل باشد، باید که پدرجد همین لاجوردی و دیگر دژخیمان خمینی بوده باشد.


برای علی امّا، شب شهادتش، جداً شب صفایش بود. هیچ‌وقت انقلابی‌بودن در یک مقطع کار مشکلی نیست. با شور و جوانی و امثال آن‌هم می‌شود در یک مقطع انقلابی بود. ولی برای یک عمر دراز و برای زمان طولانی کار بسیار مشکلی است.


یادتان هست که در نشستهای انقلاب درونی خودمان می‌گفتیم، بعد از سقوط شاه و در آن دوره کار سیاسی و فضای باز همه در میدان مبارزه هستند و قیمت زیادی ندارد. ولی آنهایی که تا امروز آمدند و پایدارند و بهای مقاومت را با رنج و رزم و خون و فدا می‌پردازند، این‌ها ارزش دارند و سرمایه آزادی خلقشان هستند.


حالا برویم در آن روزگار، این‌که از صراط مستقیم کج نشود، از جاده خارج نشود، از روز اول، از ۱۰ـ۱۱سالگی تا ۶۳سالگی، هر روز در کانون ابتلائات باشد و پشت‌سرهم با رگبار بغرنج‌ترین مسائل سیاسی، اجتماعی و نظامی مواجه شود، حقیقتاً تاریخچه بسیار پرعظمتی است که فقط پرتوی از آن را می‌توانیم درک کنیم.


یک روز باید فتنه جنگ جمل را برمی‌چید، یک روز می‌بایست پایتخت را عوض می‌کرد و از مدینه می‌آمد به کوفه.


چون اقوامی که تازه اسلام آورده بودند ـ مثل ایرانیها ـ پتانسیل انقلابی بیشتری داشتند. آنها اقوام و ملیتهای تحت ستم بودند. بنابراین باید از مدینه می‌کند و پایتخت را می‌آورد به کوفه. شهری که در آن زمان معلوم است، وضعش چگونه بود. یک روز باید خوارج را پس از کار توضیحی مکفی ریشه‌کن می‌کرد و در همه حال هم می‌بایست در برابر معاویه می‌ایستاد.


قبل از زمامداری هم که آن آزمایشها را پشت‌سر گذاشت چه در دوران پیامبر و چه پس از رحلت او.


این است معنی رفتن در صراط مستقیم در بیش از نیم قرن. پس وقتی می‌گوییم اهدنا الصراط المستقیم، منظور مثلاً خوب نماز خواندن نیست، تا به آخر یگانه‌پرست و انقلابی ماندن، ملاک است.


بیایید در زمان خودمان، در مورد مجاهدین، به میزان همین یک قطره‌یی که از علی آموختیم، در زمان خمینی باید چه می‌کردیم؟ کی و کجا باید با او در وحدت می‌بودیم؟ از چه نقطه‌یی باید وارد جنگ با او می‌شدیم و مبارزه مسلحانه را اعلام می‌کردیم و پیش می‌بردیم؟ کی باید شعار مرگ بر خمینی می‌دادیم؟ در مقابل جنگ ضدمیهنی او چه موضعی باید می‌گرفتیم؟ از کوره انقلاب ایدئولوژیک درونی در سال۶۴ و ادامه‌اش در سال۶۸ و مسئول اول شدن مریم چگونه باید عبور می‌کردیم و...


پس صراط مستقیم معنی دارد و رایگان به دست نمی‌آید. باید قیمتش را پرداخت، رنج و رزم و شکنجه و اعدام و فدا کردن عزیزان دارد و رگبار تهمت و ناسزا و لجن‌پراکنی را هم باید تحمل کرد.


به او که علی بود می‌گفتند سیاست حالیش نیست. معلوم است که می‌خواستند دلش را بسوزانند. حال آن‌که او اسلام مجسم بود و همه دستآوردها از روز اول با عشق و عاطفه و جنگ و مهر و کین او ایجاد شده بود.


حالا یکی پیدا شده به اسم معاویه (مثل خمینی دجال)، یک مشت آخوند هم پرورش داده مثل عقرب و کژدم. کارشان این است که شب و روز بروند بالای منبرها و علی را سبّ و لعن کنند. به مردم می‌گفتند نمازتان قبول نیست مگر این که در نماز علی را لعنت کنید. سال‌ها وضع این‌طوری بود (شعارهای مرگ بر «منافقین» و سب و لعن خمینی‌گرایان در مورد خودمان یادتان هست؟).


آری، از لابلای فضای مبهم، از میان آن‌همه نامردمیها و ناجوانمردیها، در عین حفظ اصول، راه باز کردن و قیمتش را پرداختن، آن‌هم در شرایطی که کسی این مسائل را درک نمی‌کند. علی است و حداکثر چندین ده نفر، این معنی «صراط مستقیم» است.


البته این سختی‌ها و ابتلائات، در زمان وقوعش خیلی دردناک هستند ولی بعد سرمایه می‌شوند برای صدها و هزاران سال بعد، برای دیگران. مثلاً اگر از ما مجاهدین حضرت علی و امام حسین را بگیرند، چه باقی می‌ماند؟ یک مشت آدم بی‌عمل، مثل خیلیهای دیگر که آخر و عاقبتشان را می‌بینید.


کعبه آمالشان فروپاشیده، دیگر حرفی برای زدن باقی نمانده، باید بروند دنبال بازاندیشی یعنی که ولگردی در قهوه‌خانه‌های فرنگ! دیگر همه ادعاهای سابق کنار گذاشته شده است. از نظر بسیاری از اینها، حتی می‌شود با رژیم رفت. الآن بسیاری از این خرده‌گروههای چپ‌نمای از هم پاشیده که به مقاومت انقلابی و به مجاهدین لنگ و لگد می‌زنند، این‌کاره‌اند.


معنی رفتن در صراط مستقیم و بهای انقلابی ماندن تا آخر راه را این‌جا خوب می‌شود فهمید.


راستی شگفت‌آور نیست که این همه فیلسوف ردّی ازشان نیست ولی می‌بینیم که حضرت علی مرتب احیا می‌شود و بیشتر الهام می‌بخشد و پرتوافشانی می‌کند. در ارتباط با توده‌های مردم هم، مزار و مرقدش گرمترین جاهاست و نامش سرچشمه انگیزش‌ها و حرکتها. خودتان نجف که می‌روید سرشار می‌شوید. علتش چیست؟


ما برای طی طریق در صراط مستقیم و برای راه رفتن در مسیر درست و حق و اصولی،


شاخصی بهتر از علی پیدا نمی‌کنیم.


هر چقدر هم که به جلو می‌رویم و با انواع و اقسام ابتلائات روبه‌رو می‌شویم، فهممان از او و پیامهایش بیشتر می‌شود. هر چند که از دریای او به قطره‌یی دست یابیم ولی همین برای ما بالاترین سرمایه است.


علی، شاخص و سرمایه انسان


شاخص و راهنمای این صراط مستقیم علی است، آن «آیت کبری» و آن نشانه و «خبر بزرگ» علی است. «او» نشان از چیز دیگری دارد. اگر بخواهم به زبان مادی صرف تحلیل کنم، علی به قد و قواره آن روزگار نمی‌خورد. این رهبری از کجا آمده است؟ مگر این‌که فلش و بردارش به سمتی باشد که خبرهایی از آن هست. پس او حتماً باید به ایمان بسیار بالابلندی آراسته باشد، باید به یک نظرگاه بسیار متعالی وابسته باشد و از آن تغذیه کند.


علی از چنین چیزی نشان‌دارد. خود او باز آیت و نشانه‌یی از پیامبر اکرم است. هر چه دارد از او دارد و پشتش به او گرم است. این نشانه حقانیت همان راه و ریشه‌داری آن است. گواه و نشانه‌یی از آن اندیشه و ایدئولوژی است و زیر چتر آن حرکت می‌کند.


به همین دلیل یکی از القابش «آیت کبری» است. یعنی «نشانه بزرگ» و لقب دیگرش «نبأ عظیم» یعنی «خبر بزرگ» را ستی او از چه چیزی خبر می‌دهد؟ مگر نه این است که علی اوج پیام و تکامل فرزند انسان است؟ هم‌چنان‌که سمت انحرافی و حضیضِ وحشّانیت آن امثال معاویه و ابن‌ملجم و خمینی و خامنه‌ای و رفسنجانی هستند!


سمت مثبت آن از چه چیزی خبر می‌دهد؟ خبرش این است که «می‌توان و باید» یعنی که فرزند انسان می‌تواند به چنین مقام ِاعلایی ـ آن‌هم در آن جامعه وحشی و بیابان‌گرد ـ دست یابد. به‌خصوص که علی پیامبر هم نبوده که بگویند به او وحی می‌شده است. ولی، با وجود این آیت کبراست.


خبر می‌دهد از این‌که فرزند انسان با اتکا به اختیار و آگاهی که دارد، تا چنین اوجی می‌تواند اعتلا یابد. یعنی که در عمق یک‌چنین ملاء وحشی می‌تواند استعدادهای نهفته‌اش را بارز کند و چنین حیطه پروازی داشته باشد. پس در مقطعی از تاریخ که اساساً شرایط عینی پیروزی برایش آماده نیست، به بالاترین درجه می‌درخشد. بالاخره کسانی می‌آیند که اندکی او را می‌فهمند و نسلهای بعدی باز بیشتر می‌فهمند و درک می‌کنند.


از نظر ظاهری این علی است که توسط دشمن به خاک افتاده است. اما از نظر ایدئولوژیک یک معادله عوض شده است، حالا چیز دیگری ساخته شده،


حالا نوبت اوست که طرف مقابل را، یعنی همه قوای اهریمنی، ارتجاعی و انحرافی و شرک‌آلود را که به مقابله‌اش برخاسته بودند، به باد تمسخر و فنا بسپارد. چون آنها هستند که به‌طور تاریخی منکوب شده و از دور خارج شده‌اند


و این علی است که «ماندگار» است و روزبه‌روز بیشتر می‌درخشد و می‌تازد و به پیش می‌رود.


صراط مستقیمی که علی می‌پیمود در شرایط خودش به زیانش بود. به همین خاطر به او می‌گوییم مظهر خلوص و اخلاص. چون در این فکر نبود که حالا زمانه کی به نفع ما می‌شود؟ مگر اصلاً موضوع این است؟ اگر قرار بود مثلاً حضرت علی یا امام حسین بیایند و فقط برای پیروزی بجنگند، که نتیجه‌اش الآن این نبود.


این ایدئولوژی که شما هم مدعی تبعیت از آن هستید، بعد از رحلت پیامبر فقط چهار سال و اندی در حاکمیت بوده و بس! امّا ما هنوز هم داریم از آن تغذیه می‌کنیم و ایدئولوژیک به آن می‌نازیم و افتخار می‌کنیم. جز آن چیز دیگری که ندارید.


آخر بقیه ائمه که در حاکمیت نبوده‌اند. کاش که می‌بودند. اما گویی مقدّر بوده که این چهار سال و اندی حتماً باشد، والاّ مثل این که چیزی کم بود...


در قله تکامل


شب شهادت حضرت علی به‌طرز شگفت‌انگیزی مصادف شب قدر است. یعنی که علی قدر انسان، شأن و شاخص و مقیاس اوست. «نبأ عظیم» (خبر بزرگ) که در القاب او می‌گویند، یعنی همین.


مگر شما غیر از این چیزی دارید؟ آخر در اوج تمامی آن «می‌توان و باید» هایی که شما از آن الهام می‌گیرید، یکی نشسته به اسم علی. او، «نبأ عظیم»، خبر بزرگ، خبر فتح و پیروزی نوع انسان آگاه و مختار است بر عوامل ضدتکاملی و ضدآزادی.


وقتی در آن آغاز، ملائکه از خدا در مورد علت آفرینش آدم سؤال می‌کردند، پاسخ داد: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. منظور همین است. منظور از خبر بزرگ همین است...


شما از همین‌جا الهام می‌گیرید. شما برای چه این‌جا هستید؟ برای چه می‌جنگید؟ برای چه می‌گویید ارتش آزادیبخش را باید هر چه قوی‌تر و آماده‌تر کرد و بهای الزامات آن را پرداخت. یک روز جنگ است، یک روز بمباران و یک روز این برنامه یا آن طرح و...


تفاوتش با آن روزگار چیست؟ آن‌موقع تمام شرایط علیه علی بود. اما الآن شرایط تاریخی همه‌اش به نفع شماست. الآن توده مردم آگاه هستند. مثلاً الآن چند درصد باور دارند که خامنه‌ای ولی‌فقیه مسلمین جهان است؟! آیا رژیم بین مردم مشروعیتی دارد؟ چند درصد مردم علیه رژیم هستند؟ از نظر بین‌المللی دشمن منزوی و منفور است یا نه؟ اصلاً ثبات دارد؟ زهر آتش‌بس خورده یا نخورده؟ دجال اصلی الآن کجاست؟ شما خودتان چه موقعیت و اعتباری دارید و در چه شرایطی هستید؟ آیا الآن در خانه‌های مخفی زندگی می‌کنید، یا به‌صورت یک ارتش هستید از نظر بین‌المللی شناخته شده‌اید یا نه؟ این شرایط خیلی مهم است.


شما الآن می‌توانید ظرف چند دقیقه اطلاعیه‌هایتان را به داخل (به‌رغم پارازیت زیاد رژیم روی «صدای مجاهد») و به مردم ایران برسانید، یا به گوش مردم دنیا برسانید. وسایل ارتباطی موجود است. ولی آن‌موقع که چنین امکاناتی وجود نداشت...


خوب، حال دوباره این سه صفتِ مربوط به علی: «صراط مستقیم»، «آیت کبری»، «نبأ عظیم» را ـ که اصلاً در آن ذره‌یی مبالغه نیست ـ در خاطرمان مرور کنیم. این فقط سه وجه از سیمای حضرت علی است. بنابراین پیامبر خدا هم می‌دانسته که در دنیای وحشی آن روزگار، چه کسی را به‌عنوان جانشین خودش معرفی کند، یا فاطمه این کوثر جاوید را که پرقدر و قیمت‌ترین فروغ و مروارید در نسل رسول خدا بود، به خانه چه کسی بفرستد؟


می‌بینید که همه چیز به قاعده و موزون سرجای خودش قرار گرفته است.


از روی سیمای علی می‌توان در عمل دشمن‌ترین دشمنان علی را در آن دوران و در این دوران باز شناخت. آیا شکی هست که اگر علی در زمان ما زنده بود، ابن‌ملجم‌های این دوران (آخوندهای خمینی) تیغ بر فرقش فرود می‌آوردند؟ این‌ها دقیقاً مثل همانها هستند. مرتجع تا مغز استخوان.


زمان معاویه هم همین‌ها بودند. فرض کنید الآن علی و امام حسین و همه ائمه با هم حضور داشتند، به‌نظر شما خمینی ذره‌یی در تیربارانشان تردید می‌کرد؟ آخوندهای خمینی‌صفت هر کاری را می‌کنند. بقیه کارها و جنایتهایشان نشان می‌دهد که این کاره‌اند. چه بلاهایی سر اسیران ما در زندانها می‌آورند؟ مگر در تنور نمی‌انداختند، مگر آتش نمی‌زدند. مگر با تیغه لودر سر زندانی را قطع نکردند، مگر به رحم زنان شلیک نکرده‌اند؟


به همین خاطر نیز عزای شب شهادت علی به‌طور ایدئولوژیک خیلی سنگین است. واقعیت این است که ارتجاع با انقلاب شوخی ندارد. باید بزند و آن را محو کند. هر جا هم که نکرده، نتوانسته. چون در قلع و قمع انقلاب لحظه‌یی تردید نداشته است. علی هم در مقابلش باشد، فرقش را می‌شکافد.


«خبر بزرگ»


بازمی‌گردیم به همان «نبأ عظیم» که علی است و پیامش برای ما این است که انسان «می‌تواند و باید» به چنین مقامی برسد. درست است که خدا انواع وحوش و جانوران و آخوندها را خلق کرده، اما در مقابل، یک گوهر انسانی هم وجود دارد که اصالت با اوست. خودتان در انقلاب ایدئولوژیک درونی‌تان این‌طور می‌گفتید و یک ذره‌اش را بارز کردید. انقلابی که صراط مستقیم شماست، همان راهی که مریم مشعل‌دار آن بود و شما را تا این‌جا آورد.


خبر بزرگ آن چیست؟ همین است که در حال شدن است. پس، «می‌توان و باید» ! می‌توان و باید دشمن ضدبشری را سرنگون و آزادی ایران‌زمین را محقق کرد.


می‌خواهم بگویم با الهام از «نبأ عظیم» که علی باشد، بیشتر روی خودتان حساب کنید. روی توانتان، و کارتان و کاراییهایتان.


آن روز امام حسین با هفتاد و دو نفر جنگید. به‌نظر شما اگر هفتصد مجاهد می‌داشت سرنوشت جنگ عوض می‌شد یا نه؟ ولی اساساً شرایط تاریخی نمی‌گذاشت چنین کمیتی از نیرو داشته باشد.


امروز شما به نسبت خیلی زیاد هستید. خیلی هم راه آمده‌اید، هر مجاهد که از کوران انقلاب درونی عبور کرده چند برابر سالهای قبل، حتی از مجاهدینِ زمان فروغ جاویدان، مسئولیت‌پذیرتر و پرارزش‌تر است. همین عنصر باید تکثیر شود. صراط مستقیم خودش نشانه‌هایی دارد. آیت کبرایی در آن هست و به دنبالش نبأ عظیم در راه است... .


لابد که از آن آیت کبری الهام گرفته‌اید. مهر و نشان چیزی بر شما خورده. بنابراین منتظر خبر بزرگش هم باید باشیم. خبر بزرگش سرنگونی محتوم دشمن و رهایی مردم ایران است و این که شقاوت‌پیشگان و ابن‌ملجم‌ها ریشه‌کن خواهند شد



مطالب مرتبط

لطفا به اشتراک بگذارید: