صحنه شقاوت داوود رحمانی در شکنجه گاه قزل حصار و مقاومت مجاهدین
شکست دژخیم در برابر اراده پولادین مجاهدین، صحنه یی از شقاوت داوود رحمانی در شکنجهگاه قزلحصار و مقاومت مجاهدین ـ ۳۰مهر۱۴۰۰
محمود رؤیایی -۲۹ مهر ۱۴۰۰
حاج داوود میخواست زندانیان رو زیر این فشار یا حزباللهی بکنه یا روانی و ما به چشم دیدیم مثلاً الآن نمونههایی اشاره کردن شکنجههای فوقالعاده و عجیب و غریب از شکنجههای روانی مثل اون مصاحبههای طولانی، بلندگوها و سروصداهایی که همهاش حرفهای خاص پخش میشد تو گوش زندانیان. تا نگهداشتن توی قفس توی محیط کوچک نیم متری. تو تکون نتونی بخوری، حرف نتونی بزنی، سرفه نتونی بکنی، نفس نتونی بکشی، صدای نفست نباید بیاد. بردن توی قفس توی تابوت قیامت خودش میگفت قیامت و واحدهای مسکونی که اینها اصلاً خیلیهایش اصلاً قابل بیان نیست. ولی این بهنظر من یک سیاسته او بهغایت نسبت به مجاهدین حساسیت داشت نسبت به شخص برادر مسعود حساسیت داشت تو هیچ مکالمهای نبود که اسم برادر مسعود را نیاره میگفت خب ببینم الآن مسعود جانت چطوری به دادت می رسه
یکبار حاج داوود گفت شما قاطی هم که میکنید اینوری قاطی میکنید اونوری قاطی نمیکنید. چطوره که شما یک کدومتون به مسعود رجوی فحش نمیدین همه تون به امام فحش می دین میگفت من سر در نمیآورم شما قاطی هم که میکنید باز هم منافقید این حرف رو اون نمی تونست سر در بیاره و شاید اونروز ما هم نمیفهمیدیم ولی واقعیت آینه که من امروز فکر میکنم واقعیت آینه که این آرمان رو نتونست بهم بریزه
محمود رؤیایی: اجازه بدید من یک نمونه یک خاطره رو بگم از شرایط گاودونی. بندی بود که معروف به بهش میگفتند بند لب آب بهخاطر این که حاج داوود رحمانی میگفت. محلی بود که غذا نمیدادند. زندانیها را نگه میداشتند مثلاً هر روز یک بشقاب غذا میدادند مثلاً برای ۲۰نفر این یک بشقاب هم بیشتر برای این بود که بیشتر فضا رو متشنج کنند. بوی غذا بپیچد بیشتر بهخاطر آثار روانیش. نفری یک قاشق میرسید شاید هم کمتر.
این داستان ادامه داشت روز چهارم پنجم ششم و یک روز حاج داوود رحمانی اومد فاتحانه که این ببینه زندانیها چطور بال بال میزنند و الآن به دست و پاش میافتند و مثلاً درخواست بکنند مارو ببر بندمون یا التماس میکنند. بعد اومد یک نگاهی کرد وقتی هم که وارد بند میشد وقتی هم که وارد بند میشد وقتی که میخواست شکنجه بکنه یک پوتینی میپوشید که جلوش آهنی بود مثل پوتینهای آتشنشانی هستش که جلوش فلزیه یک همچین پوتینی داشت همه بچههای زندانی میشناسند می دونند اومد گفتش مشکلی ندارید. یکی از بچهها بلند شد و گفت حاجی اینجا به ما غذا نمیدهند ما سیر نمیشیم. گفت اٍ خوب چرا نگفتید خوب میگفتید بهتون غذا میدادیم. بیا بیا بیرون. همین که این اومد جلو نزدیک شد یک دونه زد زیر پاش بعد با اون پوتین افتاد به جونش و پاسدارا ریختند خونین مالین کردند
بعد گفت خب باز کسی هست که مشکلی داشته باشه یکی دیگه از بچهها بلند شد گفتش که حاجی اینجا به ما غذا نمیدهند. به همین ترتیب اون رو آورد و نفر دوم سوم چهارم. دیگه این پاسدارها خسته شدند پاسدارا دیگه نای زدن نداشتند خودش هم آدم هیکل گندهای بود دیگه به هنو هن افتاده و نمیتونست. تا نفر آخر دیگه صداش هم در نمی اومد. گفت باز هم کسی هست که مشکل داشته باشه نفر آخر گفتش اینجا به من غذا نمیدهند. و این نفر آخر را که میخواستند دیگه دستش نمی تونست بیاد بالا. حالا بچهها همه نقش زمین بودند خونین مالین و ضربه آخری که زد دیگه خودش به سختی خودش رو از بند از اونجا کشید بیرون. و بچهها به هم نگاه کردند و خندیدند و این صحنه فتح و پیروزی مجاهدین بود در اونجا که به زانو در اوردند. این یک تئوری بود. تئوری این بود که زندانی رو به خیانت بکشونه و یا به دیوانگی ولی از دور خارج شد. این سیاست شکست خورد سال۶۳سال ۶۳ این سیاست شکست خورد و لاجوردی و داوود رحمانی رفتند چون نتونستند. این خط شکست خورد. این رفتند وزارت اطلاعات اومد یک مسیر دیگه و بعد مجبور شدند زندانیان رو حذف فیزیکی حذف بکنند ببین نتونستند به خیانت بکشونند نتونستند دیوانه کنند و به خیانت بکشونند قتلعام قتلعام کردند اگر قتلعام کردند بهخاطر چی بود بهخاطر این که راهی نداشتند. شما میگید شکست یا پیروزی میگم البته پیروزی برای مجاهدین و زندانیان مجاهد و زندانیان مقاوم و شکست قطعی برای زندانبان
او چه میخواست خمینی چه میخواست خمینی ۳۰هزار نادم و پشیمون میخواست نتیجه چه شد. امروز نگاه میکنیم ۳۰هزار گل سرخ سربدار شد دینامیزم این حرکت اجتماعی که امروز میبینیم توی خیابون
مطالب مرتبط
هلاکت سر دژخیم قزلحصار ـ داوود رحمانی ـ تیک تاک