«شانومه بیرستم»
«شانومه بیرستم»
این مرد چندین ساله تو خوابش
هشتادوهشتو خواب میبینه
کوهی که ابرا چشمشو بست
مجبوره،دشتو خواب میبینه
سرما وجودش رو بغل کرده
تا خاطراتش رو بپوشونه
میترسه بازم برف بهمن ماه
راه نجاتش رو بپوشونه
حس میکنه بودن نفس گیره
دنیاشو با هقهق در انداختن
چن ساله هر شب بالشش خیسه
تو خوابشم اشکآور انداختن
با دوربینِ خستگیش هر روز
هشتادوهشتو قاب میگیره
تصویر وحشتناکیه دنیاش
کوهی که دشتو قاب میگیره
میگم خیالاتی شدی برگرد
هی میگه گوش کن«این صدا تن هاست»
میگم:نرو بیرون هوا سرده
میگه:نمیتونم،«ندا تنهاست»
میگم:لباست خاکیه بازم
کی با خیالت دشمنی کرده
میگه:الآن مامورا میریزن
خودکار من چاقوزنی کرده
خودکارشو تو گنجه میذاره
میگه:یه وخ لازم میشه، دشنهس
تا توی دستم آب میبینه
میگه«یکی توی اوین تشنهست
خردادُ با جونش بغل کرده
میترسه از اردیبهشتاشم
میگم بلن شو خوابن این روزا
میگه بذار عکاسشون باشم
نصفه شبا هی اشک میریزه
میگه:کمک کن خواب برگرده
میگم آخه شانومه بی رستم؟!!
میگه:«شاید سهراب برگرده»
عظیمزارع