بسیجیه سرطان داشته

بسیجیه سرطان داشته


بسیجیه سرطان داشته، میره تو انبار ساندس ها خودشو با قفل و زنجیر میبنده به پنجره فولادی و کلید رو هم قورت میده، میگه: تا شفا نگیرم نمیرم! بعد یک ساعت ،خبر میرسه که تو انبار ساندیس ها بمب گذاشتن، بسیجیه یک کم دست و پا میزنه، بعد داد میزنه:این بار اگر نجات پیدا کنم دیگه ساندیس های دزدی دوستام و بسیجی های دیگر را نمی خورم.


به بسیجیه میگن: میدونی ساندیس های مصرف شده کجا دفن شدند؟ میگه: نه. میگن: به عنوان باز یافت می دن به گاو های لاغر. میگه: ای خوشا به سعادتشان!


لطفا به اشتراک بگذارید: