میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد
قتل احمد زِیبُرْم در پسکوچههای نازیآباد
نگاه کن چه فروتنانه بر خاک میگسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق
خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است.
آنکو به یکی «آری» میمیرد
نه به زخم صد خنجر،
و مرگش در نمیرسد
مگر آنکه از تب وهن
دق کند.
قلعهئی عظیم
که طلسم دروازهاش
کلام کوچک دوستیست.
۲
انکار عشق را
چنین که به سرسختی پا سفت کردهای
دشنهئی مگر
به آستین اندر
نهان کرده باشی. –
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد.
۳
نگاه کن
چه فروتنانه بر درگاه نجابت به خاک میشکند
رخسارهئی که توفانش
مسخ نیارست کرد.
چه فروتنانه بر آستانهی تو به خاک میافتد
آنکه در کمرگاه دریا
دست حلقه توانست کرد.
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش میلاد پْرهیاهای هزار شهزاده بود.
نگاه کن!
احمد شاملو ۱۳۵۲