سپیده

سپیده



غزالِ سپیده ز قله پرید


چکید از پرِ باد، خون غزال


شقایق دوید و تو را نعره زد...



جهان، بی‌سپیده چه شب ـ تیره گوی


زمین بی‌پگاهان  چه شب ـ وحشْ خاک


شب‌آکند جهل و شبِ کام خون



یقین کن سپیده ندارد وطن


مگر در جهان ـ آشیان پلک تو


دو چشم تو یک آسمان لاجورد...!



سپیده به چشم تو سرمه کشید


و گل‌ها نیایش‌گر این نگاه


تو زیبایی و صبح، مدهوش تو...



که پاشیده سورِ سپیده به دشت؟


چه شوقی نشسته سرِ کوه‌ها!


ـ تو را بوسه زد: بارش بامداد...



ببار این سپیده به شب‌های من!


مرا هم به این صبح زیبا ببر!


تو چشمِ جهان و فریبا نگاه...



                                    س. ع. نسیم




لطفا به اشتراک بگذارید: