چرا نامم را کهکشان گذاشته ام؟

چرا نامم را کهکشان گذاشته ام؟


?????????????


ما عشق ها را گذاشتیم


و رنجها را برداشتیم


اگر می بینی که من از من نمیگویم


و «ما» جای من هایم را گرفته


بخاطر آن است که


به جای عشقهای خود


به رنجها می اندیشم


رنجها


از آنِ همه است


عشق، از آن همه نیست!


از آن زمان است


که دیگر


تکدرختی نمی خواهم برای خود


و به جنگلها فکر میکنم


برای کویری که همه برداغی اش نشسته اند


از آن زمان است


که نامم را فراموش کرده ام


و مادری،


و خانه ای برای خود نمی خواهم


و نه کودکی


که بر زانویم بنشیند


از آن زمان است که


دوست دارم خیابانی باشم


که کودکان محروم را


              درآغوش می کشد.


و این قضیة پیچیده ای نیست


اگرکه می بینی


از عشقی نمی سرایم


و نه از محبوبی


محبوبی یافته ام


با چهره ای کابوسی


که از گرسنگی


گونه ای برای بوسیدن ندارد


و عشقش


به اندازة یک فلات


رنجم می دهد


 از اینروست که


دیگر بجای من


میگویم:


ما آرزو را گذاشتیم


و آرمان را برداشتیم


ما عشقها را گذاشتیم


ورنجها را برداشتیم


ما برکه را گذاشتیم


و به رودخانه پریدیم


ازین روست


که چشمان من


از ماه آسمان میگذرد


و سوسوی تک ستاره ها را نمی بیند


و با خویش میگوید


ای کاش همیشه آینة کهکشان بمانم.


                                 م. شوق


چرا نامم را کهکشان گذاشته ام؟


?????????????


ما عشق ها را گذاشتیم


و رنجها را برداشتیم


اگر می بینی که من از من نمیگویم


و «ما» جای من هایم را گرفته


بخاطر آن است که


به جای عشقهای خود


به رنجها می اندیشم


رنجها


از آنِ همه است


عشق، از آن همه نیست!


از آن زمان است


که دیگر


تکدرختی نمی خواهم برای خود


و به جنگلها فکر میکنم


برای کویری که همه برداغی اش نشسته اند


از آن زمان است


که نامم را فراموش کرده ام


و مادری،


و خانه ای برای خود نمی خواهم


و نه کودکی


که بر زانویم بنشیند


از آن زمان است که


دوست دارم خیابانی باشم


که کودکان محروم را


              درآغوش می کشد.


و این قضیة پیچیده ای نیست


اگرکه می بینی


از عشقی نمی سرایم


و نه از محبوبی


محبوبی یافته ام


با چهره ای کابوسی


که از گرسنگی


گونه ای برای بوسیدن ندارد


و عشقش


به اندازة یک فلات


رنجم می دهد


 از اینروست که


دیگر بجای من


میگویم:


ما آرزو را گذاشتیم


و آرمان را برداشتیم


ما عشقها را گذاشتیم


ورنجها را برداشتیم


ما برکه را گذاشتیم


و به رودخانه پریدیم



ازین روست


که چشمان من


از ماه آسمان میگذرد


و سوسوی تک ستاره ها را نمی بیند


و با خویش میگوید


ای کاش همیشه آینة کهکشان بمانم.


                                 م. شوق


لطفا به اشتراک بگذارید: