این را باران گفت به من

این را باران گفت به من



دل من همیشه شاعر نیست


اما می‌تواند همیشه‌های جاری را نیز شاعر باشد


[این را از تکرارهای تازه‌ٔ باران آموختم


وقتی هاشورهای منظم آن را


 ملالت تکرار می‌دیدم]


...


هیس! که حریرپرک‌های دلنازک شعر


از صدای پای واژه‌های بیگانه می‌رمند؛


حتی از رمپارمپ آهسته‌ی  قلب



درنگ‌مندانه نگاه کن‌‌‌!


ببین‌‌!  چگونه در کلاف در هم استخوان و گوشت


و گره‌گاه رودهای پرتلاطم خون


و الیاف سخت عصب


من شاعرم



من مال این جسم نیستم


من مال «من» نیستم



روزی خواهم رفت تا آغازینه‌های بکر مه‌آلود


خواهم رفت تا عطسه‌ٔ روشن کبریتی در باد


تا آنجا که بیداری تازه‌ٔ نور


 عاج سپیده تقسیم می‌کند؛


آنجا که هفت خواهر رنگین‌کمان


در بازوان مادر خورشید، خواب‌های سپید مشق می‌کنند



خواهم رفت تا انتشار بی‌حائل شعر


تا معنای سبز علف


و طلوع گریه‌ٔ شبنم


بر شرم‌گونه‌های گل سرخ


...


دل من همیشه شاعر نیست


اما می‌تواند در تکرارهای پیاپی نیز شاعر باشد.


[این را باران گفت به من].



                                                       ع. طارق




لطفا به اشتراک بگذارید: