پس از این ناکجا آباد جایی هست

✍ پس از این ناکجاآباد جایی هست


هوا اینجا بسی پر سرب و دلتنگ است


دل آیینه‌ها اینجا همه سنگ است


کتاب  قصه  می‌گوید پس از این ناکجاآباد جایی هست،


سرایی هست


نگاه مردمان، آنجا به رنگ شبدرِ خیس است؛


    بی‌رنگ است


بیا بار سفر بندیم‌،


سمند آرزو را زین نهیم ای یار


قدم در راه بگذاریم


بیا ای یار‌، بیا ای یار‌، بیا ای یار!


«زندگی زیباست»‌،


زندگی دریاست.


 زندگی در ما؛ برای ماست


 بیا بر مخمل شب جقه های نقره‌یی دوزیم


بیا مشتی ستاره در گذار زندگی پاشیم


بیا در خلوت هم یار هم باشیم


بیا با هم بدزدیم از سرای ماه‌، الماسی خیال‌انگیز


بیا ای یار!


 بیا شعری بگوییم از دل انسان


برای فتح یک لبخند جان بازیم


  بیا ابری شویم وسایه‌یی بخشیم‌،


به فرقِ خارکن مرد بی‌پولی که تنها در کویر تفته می‌پوید؛


 به آن اشکی که راه گونه می‌جوید


بیا تا قلعه های بسته‌ی جادوگران را با کلید عشق بگشاییم


 بیا ای یار!


بیا آیینه‌ی دلهای هم باشیم


بیا تا سفره‌ی دل را برای هم برون آریم


پنیر و نان و سبزی را ـ اگر داریم ـ


                             به هم بخشیم


  زلالِ آب و بی‌رنگی؛ بلور و سایه‌ی مهتاب


برای زندگی کافی‌ست


بیا بار سفر بندیم‌،


سمند آرزو را زین نهیم ای یار!


کتاب قصه می گوید:


«پس از این ناکجا آباد‌، جایی هست‌،


سرایی هست».



ع. طارق

لطفا به اشتراک بگذارید: