آب کم جو تشنگی آور بدست

آب کم جو تشنگی آور بدست


شاعر: مولانا


????


آن نیاز مریمی بودست و درد


که چنان طفلی سخن آغاز کرد


جزو او بی او برای او بگفت


جزو جزوت گفت دارد در نهفت


دست و پا شاهد شوندت ای رهی


منکری را چند دست و پا نهی


ور نباشی مستحق شرح و گفت


ناطقه‌ی ناطق ترا دید و بخفت


هر چه رویید از پی محتاج رست


تا بیابد طالبی چیزی که جست


حق تعالی گر سماوات آفرید


از برای دفع حاجات آفرید


هر کجا دردی دوا آنجا رود


هر کجا فقری نوا آنجا رود


هر کجا مشکل جواب آنجا رود


هر کجا کشتیست آب آنجا رود


آب کم جو تشنگی آور بدست


تا بجوشد آب از بالا و پست


????


لطفا به اشتراک بگذارید: