انیس دل بی انیس

✍ انیس دل بی انیس


ای زرنگار بخت خجسته!  درآ‌، درآ!


گیسوی مشک فام ـ در آیینه ـ  برگشا!


دیری‌ست مانده خیره به در‌، چشم خونفشان‌،


امید  بیزوال دل خسته!  هان!  برآ!


شب‌، جمله شب‌، گذشت به آرامشِ سکوت‌،


خاموش‌، شمع و بسته‌، در و تیره هر کجا


اینک منم‌، انیس دل بی انیس خویش‌،


اینک منم‌، سکوت مجسم درین سرا


خورشید من!   نکرده دلم خو به رنگ شب‌،


همسایه‌ی من‌اند ـ به هر شب ـ گریه و دعا


پیچیده بانگ و آه نیازم  به هر کران:


«ای زرنگار  بخت خجسته!  درآ‌، درآ!»


ع. طارق


از کتاب «سایه‌ها و باد»


لطفا به اشتراک بگذارید: