تو را که می زدند

تو را که می زدند


«برای زنی که در پارک به دست جانیان خامنه ای کتک میخورد»««


تو را که می زدند من اینجا بسی کتک خوردم


چقدر درد کشیدم


چقدر زجر کشیدم


چه دردناک بود


چقدر در دل هرلحظه چند بار می مردم


به خویش میگفتم


خدا کجاست؟


حقیقت کجاست؟


پس این همه تاریخ ما کجاست؟


وقتی که آن هیولاها


تو را محاصره می کردند


به خویش می گفتم


پس این همه علم و تمدن و فرهنک


 کو؟


به شعر میگفتم:


آهای.... شعر ... کجاست شعر... ؟


و گریه میکردم


تو را که می زدند


دوباره باز


پس از ترک سالهای سیگارم


دوباره باز کشیدم


دوباره باز دود را مثال درد .... مثال زجر کشیدم


دوباره باز فحش را


به جای شعر نوشتم


به روی هر چه که دیدم


به روی در


سنگ


به روی دار ... درخت


به روی میز ... تخت:


که تف!  که مرگ


که ننگ بر من و بر هر که اسم خودش را بشر گذاشته است


و در مقابل این نکبت، این نفرت، این شرارت، این کثافت، این شقاوت دورانها،


سکوت میکند و...


سقوط میکند و ...


هبوط میکند و


نمی دانم چه میکند دگر به اسم زندگی اش...


تورا که می زدند


ای زن!


تو را که می زدند


ای خواهر!


تو را که می زدند


 ای انسان


من گریه بودم .. من اب بودم


من شرم بودم


چکیده بودم


من زیر خاک رفته بودم


بخار شده بودم


از این که تا به حال


زنده مانده ام


از این که شاعرم


از این که می توانم اسم خودم را انسان


از این که میتوانم اسم خودم را آدم


ازین که خودم را بشر


و فکر خودم را فکر


و حس خودم را حس


وجود خودم را وجود بدانم


 در این سرا که نمی دانم چرا با این وحوش باید بود


و... آه .... آه..... تو را که می زدند.... هنوز مرا می زنند.

لطفا به اشتراک بگذارید: