نامه در چاه افکندند

نامه در چاه مرده افکندند


(گفتم این شرط آدمیت نیست)*


جفر و جنبل به خورد من دادند


رفتم از زندگی بیآغازم


حرمتم زیر دست و پا له شد


آفتاب حقیقتم مه شد


بس که مهمل به خورد من دادند


گفتم از رسمشان عدول کنم


خورده‌ها را نخورده قی کردم


یک‌یک آیه‌های رحمت را


با مسلسل به خورد من دادند


سفره از نان و خنده خالی بود


میهمان را گرسنه خواباندم


این فراموش‌کرده پالان‌ها


هی خزعبل به خورد من دادند...


می‌گریزد برهنه پا در باد


آخرین کودک درون از من


از «فراسوی نیک و بد» گفتم


مانده تنها «سه قطره خون» از من


کوله‌بار نگفته‌ها بر دوش


از من این داغ تازه باقی ماند


از بهشتی که در پی‌اش بودیم


قتل‌گاه و مفازه باقی ماند


از من خسته‌ی وطن بر باد


غزل بی‌اجازه باقی ماند


باز هم دیر کرده‌ای لوطی !


از برادر جنازه باقی ماند...


اندکی در خودش تامل کرد


دید چیزی ندارد الّا درد


رفت و دیگر کسی ندید که او


چه بلایی سر خودش آورد


لطفا به اشتراک بگذارید: