تنها بی گناهی بسیار بزرگ ما
?تنها بیگناهی بسیار بزرگ ما
ما را گناهی نیست،
ما را گناهی نیست؛
جز آن که میگفتیم:
«بگذارید آسمان
ـ آبی چشم و ساده دل ـ
جای آرزوهای بادبادک نقاشی کودکان باشد».
«بگذارید فرشتگان سپیدجامهی شعر
زیباییها را
با خلاصهی شبنم
قاب گیرند
و چشمان به حیرت گشادهی انسان
تنها خورشید فاتح پاکیها باشد».
می گفتیم: «نمی خواهیم جوانهی بیدار آفتاب
سر بریدهی محکومان را
بر دشنام درشت نطع
به کراهت نماز برد».
«میخواهیم قلب انسان،
سرود جاودانهی عشق را بتپد
پرموجتر از ستارگان
ما انسان را ستایشگر ترانهی دانایی میخواستیم.
تنها گناه ما این بود،
می گفتیم:
«عصمت دختران نباید به جرم دختر بودن،
نان سفرهی حرص هیولا باشد».
ما تنها به پادافراه آبیهای روشن اعتقادمان
در خون جوان خویش
تا ساحل رنج پارو زدیم.
تنها گناه بزرگ ما،
اعتقاد به کرانههای بکر نجابت انسان بود
آه! ... تنها گناه ما؛ تنها گناه بزرگ ما؛
تنها بیگناهی بسیار بزرگ ما.