ن زمان که بگزیدم ساز وکار آزادی ؛ فرخی یزدی؛

آن زمان که بگزیدم سازوکارآزادی


هدیه کردمش جان را، اختیارآزادی


بیقرار می جستم ساحل نجاتش را


تا مگر کران گیرم در کنار آزادی


اشتیاق دیدارش عاشقانه می بردم


کوه و آب وآتش را،بیقرار آزادی


تا روا کند بیداد، ناخدای استبداد


تن به خون کشد زین رو انتظار آزادی


عاشقانه مردن را، پیشه گیر و آیین کن


خواهی ار کنی آیین، کارزار آزاد


تن به خونت آذین کن، گر سر خطر داری


تا شوی از این آذین کردگار آزادی


لطفا به اشتراک بگذارید: