بسیجی و پاسبان

بسیجی و پاسبان


به معتادی گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت؟


بسیجی یه نفر رو تو خیابون دید و پرسید: شما علی پسر ممدآقا پاسبان نیستی که توی کرج سر کوچه چراغی مأمور بود؟ پسر گفت: چرا!؟ بسیجحی گفت: ببخشید! پس حتما عوضی گرفتم

لطفا به اشتراک بگذارید: