ای ریخته در حسرت حج، اشک گهربار

‎اي ريخته در حسرت حج، اشك گهربار

‎حج، از تو قبول است، دل خويش ميازار

‎از هجر حرم شکوه مکن کعبه همین جاست

‎با ماست چو همسایه ی دیوار به دیوار

‎سوی حجر الاسود دلهای شکسته

‎رو گرد غم از چهره ی ماتم زده بردار

‎از مروه ی خونین جگران سوی صفا رو

‎چون سعی شب و روز جوانان گرفتار

‎بنشین به در غار حرای دل مسکین

‎هم شعب ابی طالب مستأجر بیکار

‎در بانک شنو بانگ زنی ملتمس وام

‎در دست حرامی بنگر درهم و دینار

‎یا مرد گرفتار که بی نسخه و دارو

‎درحال طواف است به دور سر بیمار

‎بی بیمه و دفترچه ببین با تن مجروح

‎محتاج چه بسیار به جراحی دشوار

‎حج چیست؟ علاج غم یک چهره ی پر اخم

‎یا دغدغه ی رهگذری از همه بیزار

‎قوس کمر باربران دم حجره

‎آه سحر رفتگرانی همه بیدار

‎رزمنده ی دیروز و مسافرکش امروز

‎در شهر پر از عکس ز جانباز فداکار

‎یا آه زنی کارگر و بی سر و همسر

‎اطفال یتیمش همه چون جوجه به منقار

‎یا پیرزنی با سبد پاره و خالی

‎در حال سوا کردن ته مانده ی بازار

‎یا دختر ولگرد خیابان که ندارد

‎در زیر بزک نیز دمی رنگ به رخسار

‎ناموس من و تو همه شب با تن لرزان

‎اطراف حرم عرضه کند صیغه به زوار

‎ناخواسته قاتل شده ای منتظر حکم

‎در حسرت پول دیه اش زل زده بر دار

‎حج، هروله ی کارگرانی است که هر صبح

‎بر وانت امرار سوارند به اصرار

‎ارباب رجوعی که از این میز به آن میز

‎هر روز دوانند به تحقیر و به تکرار

‎یا نسل جوانی که جدا گشته ز آیات

‎با آن که احادیث چکند از در و دیوار

‎چون دافعه ی زاهد و زور و زر و تزویر

‎با جاذبه ی غرب شود بر سرش آوار

‎غارتگر این قافله را رمی کن ای دوست

‎اینجا عرفات است بزن سنگ به اشرار

‎اعلام برائت کن از این ظلم و چپاول

‎تنها نه تبری سزد از مشرک و کفار

‎خالی اگر این قافله از دزد نگردد

‎افتد به زمین، مرکب و هم راکب و دستار

‎اي كاش حجاز و حرم امن خدا نيز

‎خالي شود از خصم و ز وهابي خونخوار

‎القصه، شما نيز در اين غم نگدازيد

‎ميقات همين جاست، ببنديد كنون بار!