رسید ای دل خوناب ! کسی

رسید ای دل خوناب! کسی


رو به خورشید نرست از لب مرداب‌، کسی


نشکفت و نپرید از سر این قاب‌، کسی


کس نکرد از سر احساس به یک سهره نگاه


نسرود از سفر چشمه‌ی  مهتاب‌، کسی


حنجره‌ی  زنجره بگرفت و از این پنجره رفت


سر سنگین نگرفت از گرو خواب‌، کسی


کس نیفروخت چراغی به ره رهگذران‌،


عطش گمشده را هیچ نداد آب‌، کسی


چشم‌ها دید بسی در پی هم دشنه و زخم‌،


ای دریغا!  نشد از این همه بیتاب‌، کسی


واژه‌ها ـ مورچه وارـ  از لب شب می‌گذرند


ننگارید، چو باران،  سخن ناب‌، کسی


مانده بودم چه بگویم که صدای تو شکفت


جار زد صبح:  «رسید ای دل خوناب!  کسی».


#ع_طارق


لطفا به اشتراک بگذارید: