هيچ اشکال ندارد که بميريد از درد
خانهتان عيب ندارد که شود گوري سرد
ابدا عيب ندارد که بخوابيد به گور
رود اذ خاطرتان خاطرهي شادي و شور
کليه را عيب ندارد بفروشيد از فقر
زندگيتان بشود مردگياي در دل قبر
بچهتان عيب ندارد به خيابان برود
صبح تا شب پي نان همچو گدايان بدود
آسمان عيب ندارد که شود پر ز غبار
پشت هر پنجرهتان ديده شود چوبهی دار
(شیخ با کف به دهان بر سر منبر میگفت
ملت از گفتهی بی شرم و حیا میآشفت)
باغتان عيب ندارد که شود دشتي خشک
رود از شهر شما رايحهی عنبر و مشک
طفلتان عيب ندارد که بلرزد از سوز
گشنه بي پوشش گرمي به زمستان شب و روز
دختران را چه بود عيب خيابانخوابي
زیر ساطور فجایع تنشان قصابي
مادران عیب نداردکه جنین بفروشند
گوشههای جگر خویش غمین بفروشند
بعد صد ضربة شلاق به زندان و حصار
چه غم ار هر چه جوان را بکشانیم به دار
هرچه دانشکده را حوزة آخوند کنیم
آتش حرص شکمباره بسی تند کنیم
مملکت را چه بود عیب که یک لقمه کنیم
سخن زور به هر پیر و جوان حقنه کنیم
(شیخ با کف به دهان بر سر منبر میگفت
ملت از گفتهی بی شرم و حیا میآشفت
گفت یک هموطن از خشم به یک هموطنی
نظرت چیست بر این شیخک و این بددهنی
گفت پاسخ به چنین شیخ و چنین بی وطنی
گور گود و رسنی هست و یکی گورکنی