برن گردش

برن گردش


یه روز چند تا رفیق میخواستن برن گردش ، اولی میگه ماشینش با من ، دومی میگه نهارش هم با من ، سومی هم میگه تخمه و چای هم با من ، چهارمی میگه پس حالا که همتون یه چیز میارین منم داداشم را میارم


مادر : پسرم ، من دارم می رم خرید یه وقت به کبریت دست نزنی ها


پسر : نه مامان جون  من خودم فندک دارم


لطفا به اشتراک بگذارید: