فریادی تا اوج

فریادی تا اوج


فریادی تا اوج درد


کی مانده در این خاک که غارت نشد ای دوست


کی مانده در این خاک که غارت نشد ای دوست؟


مجروح ازین تیغ شرارت نشد ای دوست


یک طایفه یک قشر نشانم بده آخر!


کاو زخمی ازین جور و جسارت نشد ای دوست


خالی شده ده، حاشیه پر گشته ز دهقان


هر کومه و کانکس شده خانه ی آنان


هر بار براین شرح گشودم قلم شعر


خون ریخت برون از قلمم، پر تب طغیان


کی مانده در این شهر که خونین جگرش نیست


شرمنده ی چشم تر دخترپسرش نیست


کی مانده که شاد است و امیدوار به فردا


از درد بدر آمده جد و پدرش نیست


تف بر روش شیخ تبهکار ولایت


فرداست که پیدا نه ازو گوش و سرش نیست


م. شوق


لطفا به اشتراک بگذارید: