یاد من باشد

«یاد من باشد


فردا دم صبح


جور دیگر باشم.


بد نگویم به هوا، آب، زمین.


مشت را باز کنم


تا که دستی گردد


و به لبخندی خوش


دست در دست زمان بگذارم.


گر چه دیر است، ولی


کاسه‌یی آب به پشت سر لبخند بریزم


شاید به سلامت ز سفر برگردد.


یاد من باشد


که به بازار محبت بروم


یک بغل عشق از آنجا بخرم.


یاد من باشد فردا حتماً


که دگر فرصت نیست...». (فریدون مشیری، از شعر «یاد من باشد»)

لطفا به اشتراک بگذارید: