?«در محاصره»?
وقتي در رگبار و توفان تنها ماندم
ياد گرفتم چون صخره يي باشم
وقتي گرگها محاصرهام كردند
ياد گرفتم از انگشتهايم
چنگالهاي آهنين بسازم
توفانها و گرگها
مرا بارآوردند
آب به من گفت
شنا ياد بگير
کوير به من گفت
تشنگي را تمرين کن
شکنجه به من گفت
تحمل را فرياد کن
اينچنين
در برابر همهي دشمنان
چارهيي انديشيدم
تنها
وقتي در محاصرهي خودم
بي دفاع ماندم
ايمان تو توانم شد
قايقم
و پارويي
و ساحلي.