شب مهتاب

              شب مهتاب


شبانه  قرص گرد روی مهتاب


فرو می بیخت گرد نقره ای رنگ


فرو پاشیده رقص گیسوانش


غبار نقره ای بر صورت سنگ


ز نورش ،خاک خشک و سرد و مرده


غشاء سیمگون را کرده  اورنگ


فروغ ماه در چشمان برکه


هزاران نقش کرده چشم ارژنگ


خروش باد در چنگال شاخه


بنا می کرد از هر گوشه آهنگ


چو گردنبندی از سنگ زمرد


نوار برگها از شاخه آونگ


سواد سایه در پشت درختان


شبیه دیوهای چنگ در چنگ


من اما ، درمیان این هیاهو


سرم در پیش بود و سرد و دلتنگ


به دورم نقش شورانگیز و زیبا


درونم ،شکلهای مرده بیرنگ


میان اینهمه زیبایی و من


حدود فاصله فرسنگ، فرسنگ


لطفا به اشتراک بگذارید: