«سرود اتحاد»

«سرود اتحاد»


ای مانده در بند مزد کار


از هر قوم و ملت و تبار


گر مقصود تو برابری‌ست


ابزار آن سازِمان گری‌ست


زحمتکشان قهرمان عرصه‌ی امید


رزم سرخ‌تان دهد به خلق‌مان نوید


ثروت شده پیدا زِ کار


بهره‌برش، سرمایه‌دار


بهره‌کشی از کار و تحمیل فقر سیاه


باید بر اُفتد برآید رفاه


ای زن ای بنیاد آدمی


ای معمار صلح عالمی


پیروزی در بطن مشتِ توست


رزمی سنگین، سرنوشتِ توست


ای پر کشیده در هوای عشق و صلح و داد


بشکن این قفس رها شوی زِ اِنقیاد


ثروت شده پیدا ز کار


بهره‌برش، سرمایه‌دار


بهره‌کشی از کار و تحمیل فقر سیاه


باید بر اُفتد برآید رفاه


ای دهقان ای دیده صد بلا


ای از قحطی گشته مبتلا


گندم رویید از تلاش تو


پا در گِل اما معاش تو


تا سر نگیرد اتحادتان به اهل کار


پر نگیرد از قفس پرنده‌ی بهار


ثروت شده پیدا زِ کار


بهره‌برش، سرمایه‌دار


بهره‌کشی از کار و تحمیل فقر سیاه


باید بر اُفتد برآید رفاه


نان و عشق و خانه و هنر


محصول کارست و کارگر


می‌زایاند دستِ کارمان


از یلدا صبح بهارمان


یک بار دیگر اتحاد خود به پا کنیم


رسم کهنه را زِ ریشه جابه‌جا کنیم


ثروت شده پیدا زِ کار


بهره‌برش، سرمایه‌دار


بهره‌کشی از کار و تحمیل فقر سیاه


باید بر اُفتد برآید رفاه


لطفا به اشتراک بگذارید: