اولین تازیانه
- عقاب نالید و گفت:
- من کرم خاکی ام!
- دومین تازیانه
- جگر خسته را شکافت!
- دریا تلخ گریست و گفت:
- برکه ای هستم در بیابانی دور،
- اگر جنبنده ای باشد که از من بنوشد!
- سومین تازیانه
- در استخوان شکست!
- خورشید زار زد:
- من؟
- شمعی هستم در بامدادان
- که مرگ خویش را سوسو می زند!
- چهارمین تازیانه
- در خون جهید!
- طوفان در خاک خزید و زوزه کشید:
- نسیمی که به قدر لرزاندن برگی
- از شاخه ای به شاخه ای تقلا می کند؛
- آن منم!
- ***
- آخرین تازیانه؛
- آخرین تازیانه
- از رمق افتاد و در خاک غلتید!
- پس آنگاه
- عقاب پر گشود و بانگ برآورد:
- من عقابم؛
- تاج سر آسمان!
- دریا به صخره کوبید و به خشم گفت:
- دریا هستم!
- خروشنده ی موج ها؛
- سیلی سخت بر گوش زمان!
- خورشید شعله کشید و سرود:
- آتشم من،
- چراغ جهانم؛
- سرخ گوی فروزان!
- طوفان برخاست
- بر زمین زد و نعره برآورد:
- منم گرداننده ی دوار!
- در خود فرو برنده ی زائدان!
- و حالا
- کدام زخم است
- که نشنیده باشد
- سرود عقاب را و دریا را
- سرود خورشید را و طوفان را؟!
- «فریاد موسویان»