رفتم امروز به داروخانه


درددل شعرگونه یک معلم بازنشسته :





رفتم امروز به داروخانه





نسخه در دست پی داروهام





بلکه درد کمر و پا و سرم





لحظه ای چند بگیرد آرام





دکتری را که در آن جا دیدم





یادم افتاد که شاگردم بود





سال هشتاد و سه، هشتاد و چهار





در همین مدرسه ی ِبالا رود





شاد و پرهلهله از دیدارش





گفتم ای جان چه گلی پروردم!





سرد و بی روح تماشایم کرد





آن چنان سرد که بد یخ کردم !





من برایش دو سه تُن گچ خوردم





او برایم تره هم خرد نکرد





نسخه را دید و سپس گفت از این





ده قلم ، نه قلمش نیست، نگرد





داشتم غمزده بر می گشتم





که پسر خاله ام از راه رسید





تا خبردار شد از احوالم





نسخه را داد به دکتر پیچید





کار او پرورش گوساله ست





آدمی توپ و درآمد بالاست





دو سه تا برج تجاری دارد





اعتبارش همه جا پابرجاست





من هم انگار اگر می رفتم





در خطِ پرورش گوساله





بعد سی سال نمی گفتم که ،





چه شد آن زحمت چندین ساله !؟





 


لطفا به اشتراک بگذارید: