من هم می توانستم


من هم می‌توانستم





مثل تمام زنان





آینه‌بازی کنم ،





می‌توانستم قهوه‌ام را در گرمای تخت خوابم





جرعه‌ جرعه بنوشم ،





و وراجی‌هایم را از پشت تلفن پی بگیرم ،





بی آنکه از روزها و ساعت‌ها





خبری داشته باشم ...





می‌توانستم آرایش کنم ،





سرمه بکشم ،





دل‌ربایی کنم ،





و زیر آفتاب برنزه شوم ،





و روی امواج مثل پری دریایی برقصم ،





می‌توانستم خود را





به شکل فیروزه و یاقوت درآورم





و مثل ملکه‌ها بخرامم ،





می‌توانستم





کاری نکنم





چیزی نخوانم و ننویسم





و تنها با نورها و لباس‌ها و سفرها سرگرم باشم





می‌توانستم





شورش نکنم ،





خشمگین نشوم ،





با فاجعه ها مخالفت نکنم ،





و در برابر رنج‌ها فریاد نزنم





می‌توانستم اشک را ببلعم ،





سرکوب شدن را ببلعم ،





و مثل همه‌‌ی زندانی‌ها با زندان کنار بیایم .





من می‌توانستم





سوالات تاریخ را نشنیده بگیرم ،





و از عذاب وجدان فرار کنم ،





من می‌توانستم





آه همه‌‌ی غمگینان را





فریاد همه‌ی سرکوب‌شدگان را





و انقلاب هزاران مرده را ندیده بگیرم .





اما من به همه‌ی این قوانین زنانه خیانت کردم





و راه کلمات را برگزیدم


لطفا به اشتراک بگذارید: