گریه میکرد
گریه می کرد
بر التهاب مخدوش دستهایش،
که می چکید
بر سطح سرامیکی آشپزخانه
و بی هیچ مانعی
جان می سپرد
به ریسه های بلند فلفل
با برگهای کوچک آویشن
که زل می زدند به مشام گرفته اش...
و بر زنانگی هایش
که با کاردهای بزرگِ سلاخی
تکه تکه تباهشان میکرد
به انفجار مکرر خورشید
و تلالوء دلخراش انوار پر کسالتش
که از روزنه های کوچک اتاق
به درون می تابید
و بر اعصاب تکه پاره اش
نوسان داشت!
گریه می کرد
که شعرهای سپید دفترش را باد،
به انزوای تاریکِ خاک و خاکستر
می کشاند
به تسکین های موقت خشخاش
که گُل می کرد
در بوته های کوچک سرش
و بعد چون آب ،
بر آتش گُر گرفته ی اندامش می نشست!
گریه می کرد
پیش از آنکه بمیرد گریه می کرد
و در رختخوابِ ناگزیرِ مفردش
ته نشین می شد.
صوفیا آهنکوب\