صدای پای دو بهار

صداي پاي دو بهار

گفتم كمكم صداي پاي بهار مي‌آيد.

گفت هنوز مانده تا بهار،… تازه چه بهاري!!!؟ اگر بيايد به اهواز نمي‌آيد، چون گردوخاك همة نسيمها را خفه ميكند. اگر در اصفهان بيايد، از روي رودخانه‌ي زاينده رود، نسيمش چه تازگی مي‌خواهد به مشام برساند؟ اگر از تهران بخواهد بگذرد، با اين همه فقر و حاشيه‌نشينی شرم مي‌کند، تازه با اينهمه دود و بويژه خبرهايي مثل ويراني پلاسكو، دلش مي‌گيرد و برمي‌گردد. اگر از بلوچستان….

گفتم صبركن!…. همه‌ی اينها كه مي‌گويي خودش دليل اين است كه بهار مي‌آيد. اتفاقا از همان جاها كه گفتي بيشتر بوي بهار مي‌آيد.

گفت: منظور تو يك بهار ديگر است!؟

گفتم: نه! منظورم خود بهار است! بعد ديدم با شگفتي نگاهم ميكند، گفتم مگر معنی بهار، تغيير نيست؟ گفت: چرا؟ گفتم، مگر در بهار رعد و برق و آذرخش نيست؟ گفت چرا!

گفتم: خوب صداي توفانهايي كه نويد بهار مي‌دهند را از اهواز نمي‌شنوي؟

از اينجا ديگر او با من همنوا شد. گفت اگر اينجور است قبول دارم، تازه نه از آنجاها كه گفتم، بلكه از همه جا دارد صداي خروش مي آيد

د. نجمی