از کوزه همان برون تراود که دروست


از کوزه همان برون تراود که دروست





این ضرب المثل یک منطق دیالتیکی دارد که مو لای درزش نمی رود. یعنی اینکه اگر در کوزه ی شما آب باشد انتظار نداشته باشی که دور وبر کوزه از روغن چرب شود ؛ مگر اینکه آن را درجای چربی گذاشته باشید. شعر هم  حکایت همان آب است و انسان هم کوزه اش .البته آن دوست بزرگوارمان ، جناب حضرت والا اشاراتی منطقی داشتند که مسئله را در حد یک موضوع پیچیده بالا می برد.  ولی اگر بازهم باهمان منطق سر راست دیالکتیکی به مسیله بیندیشیم همچنان قابل حل خواهد بود.  البته انسان موجود پیچیده ایست وبا منطق دو ضرب در دو می شود چهار قابل قیاس نیست. در کتاب(  مرگ کسب وکار من است)نوشته ی روبر مرل وترجمه ی شادروان احمد شاملو که گویا برداشتی ازاد از زندگی رودلف فرانتس هوس جلاد اردوگاه مرگ هیتلر است؛ اتفاقن وی شخصی خجالتی و کم حرف است و در تمام مدت عمر زناشویی به همسرش خیانت نمی کند و  زن وبچه اش را حتا دعوا هم نمیکند.  اما همین تبهکار براحتی کودکان یهودی  را به اتاق گاز می فرستد و بدون هیچ ناراحتی و عذاب وجدانی دست و پا زدن وخرابی کردن در خودشان و قی کردنشان  را از فرط خفگی تماشا می کرده است. من امیدوارم که با این پارازیت خارج از ادب وادبیات بخشی از زاویه ی مبهم موضوع چندگانگی  انسان را در جواب به دوستمان حضرت والا   گفته باشم . البته اگر ناصرالدین شاه  یا هرجانور دیگر میتواند در موضوعی که دوستمان فرموده (یعنی عاشق شدن) که من به اسم گذاری (تبادل خواهش بین طرفین) بیشتر متمایلم تا واژه ی عشق که مقوله ای هرفانی وغیرزمینی است؛ تمرین کند.  حتا وجد و شورش را هم به زبانی زیبا و عالمانه به شعر هم بگوید؛





چندان غیر طبیعی نیست.  کما اینکه همین مردک دریک گردش شاهانه درباغی دراطراف تهران به دخترکی برمیخورد که روحیه ای شاد وغیرمتعارف داشته است . وقتی شاه با او که بالای درخت نشسته شروع به صحبت میکند دخترک رویایش را که زن شاه شدن است  بدون آنکه محاطبش را بشناسد؛ با او درمیان میگذارد وناصرادین شاه از صراحت وسرزندگی دخترک خوشش آمده است باو ازدواج کرده واورا سوگلی حرمش میکند . دخترک هم همیشه حرفهایش رابه صراحت با اودرمیان میگذارد وشاه هم بخاطر علاقه اش به او برایش گوش شنوایی دارد .درباریان که از صراحت و نفوذ دخترک مطلع میشوند از طریق اوحرفهایشان رابگوش شاه می رسانند .وقتی هم که بعد از مدت کمی زن مذکور سر زا می میرد شاه بسیار متاثر  میشود و دستور میدهد که تازمانی که زنده است بابد نوکران خاصه هرشب فانوسی رابر سرقبر دخترک بگذارند. به هر حال هرکسی علائقی دارد ؛ که درنهایت از آن تاثیر میگیرد.





زیادی پرت نروم . اما وقتی شما شعرتان شعری اجتماعی وانسانی باشدو  اگر شعرشما زندگیتان باشد مسئله بکلی متفاوت است. در شعرکهن  علی القاعده شعر زندگی انسان نبوده است؛ مگر درتعداد انگشت شماری از شاعران مثل ناصرخسرو وسیف فرغانی وتا اندازه ای عمادالدین علی نسیمی و ... یا ایدئولوژیشان بوده است؛ مثل مولانا. ولی حتا در شعر معاصر ودردایره ی خاص شعر اجتماعی هم بسیاری هستند که به لقلقه ی زبان شعر اجتماعی میگویند؛ البته اندکی از بسیار. بنابرهمین قاعده  در دوران معاصروقتی شعر ایدئولوژی وزندگی تان باشد بواقع شما اگر بانفستان صادق باشید شعرتان با عمق زندگیتان پیوند دارد.  شعرشما آرمان شما می شود.ولی همین چند وجهی بودن انسان وگندم نمای جوفروش شدن که از خصلتهای انسان است ؛ خود گاهی این داوری را سخت می کند ودر حد حرفه ای لازم است  که دراین میانه سره را از ناسره جدا کند. ولی در هرحال در یک نگرش استراتژیک وبایک نگرش عمیق ساختاری به زندگی وشعر افراد علی الخصوص در دنیای جدید، کفه ترازو به نفع همان مصرع ویا ضرب المثل عنوان مقال سنگین می شود.





زاگرس


لطفا به اشتراک بگذارید: