چه سال ها که گذر کرد در پشیمانی


چه سا ل ها که گذر کرد در پشیمانی





چه سال های دگر بگذرد به حیرانی





هنوز دل تپد از بعد این همه سختی





به حیرتم من ازین مایه ی گران جانی





عنان کار سپردم به مردم نادان





پناه بر که برم از بلای نادانی





بریده باد زبانم که این چنین کردم





به روز حادثه با دشمنان نوا خوانی





فرشته خواندمت از روی ساده پنداری





نبود در تو بجز آیه های شیطانی





بغیرَ غصّه چه دارد کسی درین درگاه





دلت زسنگ بـوَد گر هنوز خندانی





به دیو و اهرمن تیره دل چو دل دادی





بشد جدا ز تو آیین فَـرّ یزدانی





چه ریشه ها که بخشکید بر زمینه ی آب





چه شاخه ها که بیفتاد روز توفانی





دگر به گوش نیاید ترانه ی قمری





بغیر جغد، نخواند کسی به ویرا نی





دگر نمی شنوی هیچ بانگ نوشانوش





به باده لب نزند کس، مگر که پنهانی





ز دیو و دشمن و جادو دلم به تنگ آمد





کجاست مزدک و اندیشه های انسانی





شدم ملول ازین قیل و قالِ جهل آمیز





کجاست نامه ی فردوسی خراسانی





جبین شیخ، ملوث به داغ فتنه و مکر





کجاست پیر خراباتِ پاک پیشانی





شب است و ظلمت جادو گرفته میهن را





کجاست مهر فروزان و صبح نورانی





کجاست یار خجسته ضمیرِ پاک اندیش





که بگسلد ز دلم علتِ پریشانی





کجاست رستم از جان گذشته ی آگاه





که بر کشد ز بُن چاه، ماه زندانی





پایان


لطفا به اشتراک بگذارید: