در راهروهای زیر زمینی


در راهرو های زیر زمینی





جمشید پیمان





سرگردانی ام را می سنجم





با ترازوی تردّدِ بی توقفِ مورچه ها





و صبورانه همراه می شوم  آن ها را





در راه روهای زیر زمینی .





ذهنِ آونگینم





پُر می شود از همهمه ی سکوت





و من





نظاره می کنم پاهای معلقم را





در راه روهای زیرزمینی .





پرسشِ مندرسِ سمجِ ذهنِ کم طاقتم





 می نشیند بر دیواره یِ راهرو؛





آرزوهایم زیرِ زمین اند ؟





یا





«زیرِ زمین» ،





آرزویِ من ؟





پیکرها بر بلندای دارها





لحظه هایم را نشانه می روند





و من از سایه های خیسِ آنها می گریزم





و خِرخرِ مداوم خِرخِره هاشان





همراهانِ همیشگی من می شوند





در سفر بی وقفه ی قطار ها





در راه رو های زیر زمینی .





قطار ها





تنها جا به جایَت می کنند





رهایَت نمی کنند





از راه رو های زیر زمینی





آن جا





می مانی با مورچه ها





اگر بالی نداری،





یا داری و نمی گشایی





با خودم می گویم؛





شگفت انگیز شباهتی  دارند





پیکرها بر بلندای دار ها





با تعلیقِ من





در راه روهای زیر زمینی .





پایان


لطفا به اشتراک بگذارید: