حکایت


حکایت





فردی فقیر که برای نگه داری روغن اندک خود خیک نداشت





روباهی شکار کرد و از پوست آن خیک روغن ساخت





به او گفتند : پوست روباه حرام است





او برای نظر خواهی نزد یک نفر مکتب دار رفت و سوال کرد ؛ مکتب دار عصبانی شد و گفت : تو نمی دانی که روباه حرام است ..!؟





مرد گفت : ای داد و بیداد بد شد





مکتب دار پرسید : مگر چی شده ؟





گفت : آقا روغنی در آن است که برای حضرتعالی آورده ام





مکتب دار گفت : جانور؛ روبه بوده یا روباه ؟





مرد گفت : نمی دانم روبه چیست





مکتب دار گفت : حیوانی است بسیار شبیه روباه ؛ برو آن را بیاور انشاالله روبه است





انشاالله پاک است بد به دل راه نده .





*و اینگونه بود که هر حرامی برای مقربان حلال گشت...





پایان


لطفا به اشتراک بگذارید: