میهن
«میهن»
گویند که میهن من ایران
درخویش هزار شهر دارد
وین میهن من به بند و زنجیر
بستهست وخیال قهر دارد
پس، پیکر میهن من ازخون
توفنده هزار نهر دارد
هرنهر هزارموج عصیان
هرموج پر از لهیب سوزان
پس میهن من بسیط دریاست
آمادهٌ توفشی خروشان
برکشتی ظالمان چه آید؟
در روزبزرگ خشم طوفان
این خاک که همچو بحر آتش
پرموج وگدازهٌ مذاب است
با بغض هزار شهر تبدار
چشمش به ره و به پیج و تاب است
یکروز برای دینفروشان
دریایی ازآتشِ عذاب است!
آنروز که با هزار شهرش
چون مزرعههای مشت پرخشم
هرمشت درشت پرگل بغض
پرچم بفرازد از سر عزم
تازد ز کرانه تا کرانه
آن شیر هزار پنجهٌ رزم
ای خاک هزار شهر تبدار!
دانم ، سحری، شبی، زمانی
کان «کوهیلان»ت از ره آیند
آتشگه روشن جهانی
آیند و براین جهنم جور
سازند بهشت جاودانی
م. شوق