تقدیم به شرف فعالین صنفی در جنوب کشور معلم مان زندانی کشور
تقدیم به شرف فعالین صنفی در جنوب کشور معلم مان زندانی کشور
ای شادی ِ آزادی!
روزی که تو بازآیی
با این دل ِ غمپرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غمهامان سنگین است
دلهامان خونین است
از سر تا پامان خون میبارد
ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل ِ عاشق را
در راه ِ تو آماج ِ بلا کردیم
میگفتم:
روزی که تو بازآیی
من قلب ِ جوانم را
چون پرچم ِ پیروزی
بر خواهم داشت
وین بیرق ِ خونین را
بر بام ِ بلند ِ تو
خواهم افراشت
میگفتم:
روزی که تو باز آیی
این خون ِ شکوفان را
چون دسته گل ِ سرخی
در پای تو خواهم ریخت
وین حلقهی بازو را
در گردن ِ مغرورت
خواهم آویخت
ای آزادی!
بنگر!
آزادی!
این فرش که در پای تو گستردهست
از خون است
این حلقهی گل خون است
گل خون است…
ای آزادی!
از ره ِ خون میآیی
اما
میآیی و من در دل میلرزم:
این چیست که در دست ِ تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچیده است؟
ای آزادی!
آیا
با زنجیر
میآیی؟
پایان