ادیسون به خانه بازگشت،

ادیسون به خانه بازگشت،

و یادداشتی به مادرش داد، گفت:

این را معلم داد و گفت ،فقط مادرت بخواند،

مادر در حالی که اشک در چشم داشت،

برای کودکش خواند:

فرزند شما یک نابغه است

و این مدرسه برای او کوچک است؛

آموزش او را خود بر عهده بگیرید!

سالها گذشت، مادرش درگذشت.

روزی ادیسون -که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود

در گنجه خانه، خاطراتش را مرور میکرد

که، برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد!

آن را درآورده و خواند، نوشته بود:

کودک شما کودن است؛ از فردا او را به مدرسه راه نمیدهیم!

ادیسون ساعت ها گریست و در خاطراتش نوشت:

توماس ادیسون کودک کودنی بود

که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد.!!!!!!