فریاد...


سکوت پاره میشود ز نعره های خشمگین





عبور میکند ز ما شب سیاه و سهمگین





رها شدست از انجماد صدای خفته در گلو





به لب رسیده جانمان از انتظار سخن مگو





نمیتوان نشست و دید به ذره ذره سوختن





و تکه تکه خاک را به اجنبی فروختن





نمیتوان نشست و دید که جوی خون روان شده





وطن تمام جان ماست نصیب این ددان شده





برای آن پرنده ای که تازه پر گشوده بود





به دست تیر اهرمن دو بال او شکسته بود





خیال میکنن که ما به سوگ او نشسته ایم





هراس در وجودمان خموش و سرد و خسته ایم





نه ما همان پرنده ایم که رشد میکنیم ز خون





شراره های آتشیم به زیر تلی از جنون





به روی خاک تشنه ات دوباره سبز میشویم بساط ظلم و جور را به یک اشاره برکنیم


لطفا به اشتراک بگذارید: