ملا و دوتا بز...


ملا و دوتا بز





میگن ملانصرالدین دو بز داشت که مثل جان شیرین از آن بزها مراقبت میکرد ، روزی یکی از بزها وقتی طناب گردنش را شُل دید فرصت را غنیمت شمرد و پا به فرار گذاشت و ملا هرچه گشت بز را پیدا نکرد . به خانه برگشت و بز دوم را که به تیرک طویله بسته شده بود و در عالم خودش داشت علف میخورد به باد کتک گرفت ...





همسایه‌ها با صدای فریادهای ملا و ناله بز به طویله آمدند و گفتند : آی چه میکنی ؟ حیوان زبان بسته را کُشتی ...





ملانصرالدین گفت : بزم فرار کرده





گفتند : این فرار نکرده بیچاره را چرا میزنی ؟





ملانصرالدین گفت : شما نمی‌دانید ، اگر طنابش محکم نبود این نابکار از آن یکی هم تندتر می‌دوید !!


لطفا به اشتراک بگذارید: