نابینایی…

نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش بر راهی می رفت.

یکی او را گفت: تو که چیزی نمی بینی چراغ به چه کارت می آید؟  گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند.