باغ آینه...


باغ آینه





دیده‌ای در آینه، عشقی سخنرانی کند؟





بر دل دیوارها تصویر، سلطانی کند





دیده‌ای رخساره‌ای در قاب ساکت با نگاه





موج احساس تو را یکباره توفانی کند؟





دیده‌ای هر واژه بر دیوار بی‌جانی، خموش





موجی از حس وفا بر جانت ارزانی کند؟





دیده‌ای بر تخت خونین شکنجه سینه‌ای





با خط گلگون غزل از عشق انسانی کند؟





دیده‌ای حیرت ز‌حجم کینه جوییهای دیو





هر نفس را ناگهان در سینه زندانی کند؟





دیده‌ای سیمای مردان و زنانی پر غرور





از فراز دار فخری سربدارانی کند؟





کاخی اینجا هست و درس اوج هر دندانه‌اش





عزم فرزندان ایران را نگهبانی کند





برجی اینجا هست و نامش یادگاه رزمهاست





جان هر عاشق هوس بر رزم و قربانی کند





شهری از عشق است آن سانی که هر گردشگری





بگذرد از کوچه‌اش، احساس ایرانی کند





درس عبرت گر نگیرد شیخ ازین ایوان عشق





لیک هر پندش تو را یکباره خاقانی کند





اینچنین باغی‌ست باغ آینه در شهر ما





نقش گلزارش هر آن نقاش را مانی کند





گر که شاعر بوده باشی ناگهان امواج شور





دفترت را از وفور شعر دیوانی کند





درس ایمان است و هم عرفان و هم درس جهاد





هر ورق بهر فدا تعریف عرفانی کند





شوق جان بعد از تماشای چنین باغی ز‌عشق





در ره رزم رهایی کی گران‌جانی کند؟


لطفا به اشتراک بگذارید: